اختصاصی ترنم شعر/ هما سعادت از ترانهسرایان خوب کشورمان است. او از اعضای فعال خانه ترانه و از اعضای هیئت داوران جایزه دکتر افشین یداللهی بود. یک مجموعه ترانه از او با نام باید کسی این دختر بد را ادب میکرد را در کارنامهاش دارد.
با او به گفتوگو نشستیم تا برایمان از ترانههای این روزها و وضعیت خانه ترانه بگوید.
شما در شعرهایتان، به مسائل اجتماعی اشاره میکنید؛ خاصه مسائلی که مربوط به زنان است. شعر و ترانه را بستر مناسب و تاثیرگذاری برای بیان این دغدغهها میدانید؟
من سعی میکنم در شعرهایم یکسری دردها و اتفاقاتی را که در جامعه میبینم، همانگونه که لمسشان کردهام و برایشان غصه خوردم، بنویسم. درواقع تلاش میکنم چنان راوی قصه باشم و آن را مربوط به خودم بدانم که انگار برای من اتفاق افتاده. اما چرا ترانه؟ در اینکه ترانه، اثربخشترین گونهی ادبی است، شکی نیست. چرا؟ چون با عموم مردم سر و کار دارد. آنقدری که مردم موسیقی گوش میدهند، کتاب نمیخوانند. اما اینجا دو بحث به وجود میآید؛ ما ترانههایی برای مخاطبهای خاصی داریم و ترانههایی برای عموم مردم. اگر ترانه قرار باشد تاثیرگذار باشد، باید در بخش مردمی موثر باشد. زمانی میتوانیم از اثربخشی ترانه حرف بزنیم، که وارد موسیقی پاپ شده باشد؛ اما جز در موارد معدود، من این را ندیدم.
من در ابتدا شعر کلاسیک وعاشقانه مینوشتم؛ اما تحتتاثیر یک نمایشنامه، که دربارهی نسلکشی جنگ بوسنی بود، یک شعر چهارپاره با زبان محاوره نوشتم و احساس کردم در این بخش قصهپردازی، میتوانم موفقتر عمل کنم. درواقع مسیر نوشتن من به این سمت رفت و شروع کردم به قصهپردازی در شعر با زبان کلاسیک. جلوتر که رفتم، فکر کردم که این قصه، زمانی تاثیرگذارتر است که با زبان محاوره گفته شود؛ بنابراین من زبان ترانه را انتخاب کردم.
معتقدم ترانه تا زمانی که به مرحلهی اجرا و موزیک نرسیده، میتوانیم آن را به عنوان یک زبان ادبی بپذیریم. خیلی از کارهای من مکتوب است و به ترانهشدن نرسیده است و قابلیت موسیقیشدن را ندارد. این حرف شاید از کمسوادی من باشد یا شاید هم به این خاطر که آهنگساز موفقی در این زمینه ندیدم. اما به هرحال این آرزوی من است که این چنین کارها، به مرحلهی اجرا برسد.
فکر میکنید که مشکلات زنان، چهقدر در شعر و ترانه بیان میشود؟ ارزیابیتان دربارهی وضعیت شعر زنان چیست؟
این مسئله دو بعد دارد: اول آنکه تعداد شاعرهای زن آنقدر زیاد نیست و به همان نسبت، شاعر خوب زن هم کم داریم. پرداختن به موضوعات مربوط زنان، همیشه ردکردن یکسری خط قرمزها تلقی میشود. گاهی نگرانیم که وزارت ارشاد برای مجوز جلوی آن را بگیرد؛ اما این ده درصد از ماجراست؛ نوددرصد قضیه شخصی است؛ اینکه چهقدر آدمها جسارت این را دارند که دربارهی این خط قرمزها، حرف بزنند؟ من سعی کردم همان آدم جسوری باشم که خودزنی کنم و از این دغدغهها و چالشها حرف بزنم. با همهی این شرایط، من بحث شعر زنان را موفقتر میدانم؛ چرا که ما دستهبندیها شعر موضوعی زنان و مردان نداریم؛ ترانه داریم و ترانهی زنان. اگر از این نظر نگاه کنیم، ما شعرهایی را داریم که دربارهی مشکلات زنان نوشته شده؛ اما میبینیم فقط شعر نوشته شده و آنقدری که موضوعِ زنان، موفق عمل کرده، شعر قوی مردان نداشتیم؛ درحالی که میشد در قالب اجتماعی و با روایتهایی از زبان یک مرد، بسیاری از دردها را بیان کرد.
دربارهی خانهی ترانه بگویید؛ آیا هنوز رونق سابق را دارد؟
بله قطعا؛ من همچنان از آنجا یاد میگیرم؛ چه از صحبتهایی که بچهها دربارهی اشعار میکنند و چه از شعرهای که خوانده میشود و مثلاً یک مصرعاش به من ایده داده است. خانهی ترانه و بهطور کلی جلسات شعر اگر به سمت درستی بروند، اگر دنبال دلرحمی و تعارفات نباشیم، میتواند خیلی مفید باشد.
اخیراً ما میبینیم که روی ملودی، ترانه گفته میشود و این ترانه نیست که باعث ساخت یک ملودی و موسیقی میشود. فکر میکنید این آسیبزننده نیست؟
ما باید بپذیریم که همهچیز شامل تغییر شده و هنر، مصرفی شده است. ما باید در شعر به جایی برسیم که هم در دل مردم نفوذ کنیم، هم ساحت شعر را حفظ کردهباشیم. این مسئله از این نظر خوب است که آثار خلاقانهتری میبینیم؛ اما از نظر محتوایی، افرادی که نابلدند، بسیار پوچ و سطحی مینویسند. اینها، مصرفی مینویسند و هدف بلندمدتی ندارند. هدفشان این است که در یک جریان دو، سه ماهه باشد، کاری نوشته و زمزمه شود و بدون اینکه مخاطب به محتوا توجه کند، به واسطهی خلق ملودی، در کنسرت اجرا شود.
اگر من به عنوان یک ترانهسرا بخواهم ترانهای به آهنگساز بدهم، قطعاً قویتر است؛ اما الزاماً به این معنا نیست که من اگر این کار را کنم، در مجموع اثر بهتری خلق میشود. حالت سومی هم میتوان درنظر گرفت که ترانهسرا، روی ملودی بنویسد؛ اما مسئله این است که احتمالاً این روش، نتیجهی دلخواه را نداشته باشد؛ زیرا آنها دنبال یک کار درلحظهای هستند و شاید ترانهسرا آن را نتواند بنویسد. اگر در همین حیطه، کسی بنویسد، خیلی خوب است. نمونهی موفقاش میتواند سیامک عباسی باشد که هم شان و منزلت شعر را حفظ میکند و هم هم همزمان با خلق موسیقی، ترانه را خودش مینویسد.
فضای ترانه و موسیقی امروز را بهطور کلی چهطور میبینید؟
وقتی هنر، آغشته به مارکتینگ میشود، ارزش هنری خود را از دست میدهد. حضور تهیهکنندههای موسیقی، دقیقا مثل تهیهکنندههای سینما، باعث میشود که آن فرد تعیین کند چه کسی باشد و چه کسی نباشد. کاری که میتوانست از ابتدا، پایهی خوبی داشته باشد، به واسطهی تهیهکننده، چون دارد خرج میکند و دنبال بهرهبرداری است، به پایینترین درجهها نزول میکند. تهیهکنندهها خیمه زدهاند روی این بیزینس و سرمایهگذاری میکنند و مصرفهای کوتاهمدتی دارند و عمرشان کوتاه است. البته ما خوانندههای خوب هم داریم که پشتشان تهیهکنندهای ایستاده؛ اما زیاد نیستند. مسئله این است کسانی که خوب کار میکنند، تریبون ندارند و تریبون دست دیگرانی است که کارشان کیفیت ندارد. این مسئله، روی سلیقهی مخاطب تاثیر مستقیم و البته نامطلوبی میگذارد.
جایزهی افشین یدالهی تاثیرگذار بوده یا صرفاً برای زنده نگهداشتن نام او برگزار میشود؟
من مجبورم از مشاهدات خودم بگویم. این جایزه بسیار اهمیت داشته است. از بین شاگردان خود من بوده کسی که اثرش، اثر قابل دفاعی نبوده؛ اما بعد از فراخوان جایزه، برای من شعری فرستاده که پیشرفتش بسیار قابل توجه بود و دلیل انگیزهاش را جایزه میدانست. از بچههای خانه ترانه هم هستند کسانی که با هدف و دغدغه، مینویسند. درواقع آنها تلاش میکنند تا زیباترین و بهترین کارشان را بنویسند و بفرستند. تعداد آثار ارسالی هرسال، نسبت به سال قبل بیشتر بوده و این مسئله، اهمیت جایزه را نشان میدهد. ضعفهایی هم طبیعتاً بوده و هست که برای رفعکردنشان تلاش میشود.
در پایان از ورودتان به دنیای شعر و ادبیات بگویید؛ چهشد که سرودن شعر را آغاز کردید؟
شاید بتوان گفت علاقه به شعر، ریشه در کودکیام دارد. زمانی که من حدوداً دو ساله بودم، مادرم برای برادرم که شش سال از من بزرگتر بود، شعر میخواند و من آنها را میشنیدم و حفظ میکردم. در آن سن کم، شعرهایی مثل «ای خدای ستارههای قشنگ/ ای خدای جهان رنگارنگ …» را میخواندم و دیگران متعجب میشدند. بعدها هم در مدرسه، درسهای ادبیات و انشا را خیلی دوست داشتم. دوم راهنمایی بودم که در درس پرورشی، باید برای موضوعی، شعر، متن و نقاشیای پیدا میکردیم. یکبار من یادم رفته بود این تکلیف را انجام بدهم و در کلاس، تصمیم گرفتم خودم متنی را بنویسم. آنجا بود که فهمیدم در من این توانایی وجود دارد و برایم جدیتر شد. کمکم نوشتن را شروع کردم؛ با وزن و قافیه آشنا نبودم؛ اول نیمایی مینوشتم و بعد سپید.
یکی از دوستان گفت:«مغز تو، مغز شعر کلاسیک است. وزن و عروض را یاد بگیر و اگر دیدی شعر سپید دوست داری، من میپذیرم.» بعد از اینکه تسلط پیدا کردم روی شعر کلاسیک، شروع کردم به نوشتن غزل و بعد هم چهارپاره. مدتی هم شعر محاوره نوشتم و در حال حاضر هم محاوره مینویسم و هم ترانه؛ گاهی هم شعر کلاسیک مینویسم.
گفتگو: هانیه شالباف