لالهها، مجموعه شعر ده شاعر زن انگلیسی به ترجمه و گردآوری رزا جمالی، به همت نشر ایهام منتشر شد.
مترجم در دیباچه این کتاب آوردهاست:
شاعران زن هزاران سال شعر نوشتهاند. امر مسلم در این بررسی این است که تاریخ شعر زنان از درازای تاریخ فمینیسم طولانی تراست.
زمانی که شعرهای این کتاب را بخوانیم در مییابیم که زنانِ شاعر در چیزهای مختلفی نوشتهاند.
مضامین شعرِ زنان چه بودهاست؟ آنها به چه جور سبکهایی از کلام علاقه نشان دادهاند و از چه دایره کلماتی استفاده کردهاند؟ در این کتاب به بحث دراین باره مینشینیم.
بر مبنای نظریه لیکاف زنان از دایره واژگانی خاصی برخوردارند و از سبک کلامی مخصوص به خود بهره میگیرند، آنها از دامنه وسیعی از رنگواژهها استفاده میکنند، از دشواژهها کمترین استفاده را میکنند و به تشدیدکنندهها بسیار علاقمندند، حروف اضافه و علائم سجاوندی را به دقت به کار میبندند ، از زبان غیر معیار میگریزند و توصیفات ظریف و دقیقی را از محیط به رشته تحریر درمیآورند. بررسیهای زبانشناختی بسیاری بر عالم مقال زنانه صورت گرفتهاست و شاید بعد از خواندنِ این کتاب ذهنِ ما به تکاپو بیفتد که مختصات زبان زنانه را بیابد و در چند و چون آن اندیشه کند.
در بررسی تاریخ مکتب اصالت زن-محور خوب است که در ابتدا به نام سیمون دوبوآر برگردیم و با نقل قولی از او آغاز کنیم:”من زن به دنیا نیامدم، من زن شدم.” با این گفته او معتقد است که تعاریفی که جامعه مردسالار از جنس دوم ساختهاست، زنان را ناچار کرده است که به ماهیتی کلیشهای و ناخواسته تن دردهند که مطابق سلیقه مردان باشد، از الزامات آنها تبعیت کنند و از زاویه یک مرد خود را تعریف کنند. شاعرانی مثل سیلویا پلات، آن سکستون و دوروتی پارکر به مخالفت با این کلیشهها میپردازند، زن را در حصار خانگیاش نمیپذیرند و میخواهند نقشهای دیگری به غیر از زن خانهدار، معشوقه، مادر و همسر را در خود بیابند و آن را تعریف کنند.
از موارد دیگری که بارها در ادبیات مردسالارانه دیدهشدهاست؛ نگاه کردن به زن و جسم او به عنوان یک ابژه جنسی و معیار گذاشتن برای آن است؛ اگر به دو شعر “خواستگار”و “خانم خوب” در میان آثار سیلویا پلات و دوروتی پارکر رجوع کنیم مراتب اعتراض آنها را به این نگرش میبینیم که آنها چقدر از شیء انگاشتنِ زنان بیزارند.
کتاب دیگری که باید در اینجا به آن اشاره کنم؛ کتاب “اتاقی از آنِ خود” ویرجینیا وولف است و او در این کتاب تعبیری به نامِ “خواهر شکسپیر” را مطرح میکند و پرسش میکند که آیا اگر شکسپیر خواهری به همان ذوق و قریحه میداشت، میتوانست به این درجه از سرشناسی و مقبولیت اجتماعی برسد و استعداد خود را به کار ببندد تا آثاری ارزشمند بیافریند؟ و در اینجا به مفهوم تبعیض در پذیرفتهشدن یک اثر ادبی از جانب یک زن میرسیم و نمونه عملی و بارز آن را میتوانیم در زندگی ادبیِ پس از مرگ چند شاعرِ زن نظیر امیلی بونته، امیلی دیکنسون و سیلویا پلات بیابیم و اینکه آیا آنها قربانی باورهای سنتی و عام نبودهاند و چرا در زمانِ حیاتشان به خوبی دیدهنشدهاند و از آثارِ آن ها قدرشناسی نشدهاست. نابرابری اجتماعی بین زنِ شاعر و مردِ شاعر در زندگیِ شخصی زوجهای ادبی نظیر سیلویا پلات و تد هیوز قابل بررسیست.
مکتب فمینیسم دورههای مختلفی را در بر میگیرد. این دورهها را میتوان به دوره ی نخست یعنی زمانی که شاعران زن الگوهای مردانه را مورد تقلید خود قرار میدادند و حتی از نامهای مستعار مردانه استفاده میکردند و پس از آن دوره دوم که زنان به حق و حقوق خود در اجتماع میاندیشیدند و میتوان انگاشت که از منظری اجتماعی و حتی سوسیالیستی به شعر نگاه میکنند و این نوع نگاه را میتوان در شعر اعتراف زنان از جمله آثارِ آن سکستون، سیلویا پلات و دوروتی پارکر دید تا دوره سوم و نهایی که زنان به قول ژولیا کریستوا به نوعی خلاقیت زنانه در حوزه ی زبان و متن میرسند که لذت از متن زنانه را برای خواننده به ارمغان میآورد.
تقسیمبندی من در بالا همان سه دورهای بودهاست که الن شوالتراز ادبیات زنانه مطرح کردهاست. منتقدان زن به تقسیمبندی دوگانه زن به زن فرشته و زن شیطانی اعتراض کردهاند و این دوگانه انگاری را حاصل نگرشی مردسالارانه میپندارند. درنگرش انتقادی بر دنیایی دوگانه محور که ژاک دریدا آن را مورد انتقاد قرار میدهد، نگرش اخلاقی که به زن بر پایه پندارهای سنتی موجود است نیز پس از ساختارشکنی ازین تفکر دوگانه فرومی ریزد، بسیاری از کلیشه ها نظیر سخت/ نرم، لطیف / زمخت ، ضعیف / قوی، زشت/ زیبا و … نیز تعاریف مردسالارانه ایست که با آن ها هویت جنسِ دیگر(جنسِ دوم) را قالب زدهاند و بایسته ساختارشکنیست.
شاید امروزه زنان شاعر بتوانند به زبانی ویژه خود دست پیدا کنند که حاصل نوع زیست بیولوژیکی، نشانه شناختی زبانی و هویت فرهنگی آنهاست که از زیست بوم تا استعاره سازی در حوزه ی اجتماع را در بر میگیرد.
شاعری مثل “لوئیز گلاک” که برنده ی جایزه ی نوبل است زیست بومی زنانه را برای خود تعریف می کند و “مارگرت اتوود” هم شاعری ست که در این زمینه کوشیدهاست. شاعری مثل “آدرین ریچ” که به جنگ استعاره ها و کلیشه های مردانه می رود تا دنیایی نوین و زنانه را باز سازی کند، شعر “شیرجه زدن در کشتی شکسته” ازین جمله شعرهاست.
و شاعری مثل “کارول آن دافی” اساطیر را از منظر یک زن دوباره بازسازی و روایت میکند . او به گلوی خاموش زنان در گستره ی تاریخ صدا میبخشد که شعر لیدی لازاروس اش را میتوان ازین گونه شمرد.
لاکان و کریستوا چاره را برگشتن به دوران پیشازبانی و ساخت و پرداختِ نشانه شناسی زنانه میدانند. سیکسو زبان شعر را به دلیل برهم شکستن ساختهای پیشین مهمتر از دیگر غالبهای ادبی میداند و آن را عرصه ای قابل توجه برای به رخ کشیدن ادبیات زنانه میشمارد.
شاعران سیاهپوست، آسیایی، مهاجر و اهالیِ مستعمرات بریتانیا خوانش دیگری از فمینیسم را به دست میدهند که آن را فمینیسم پسااستعماری میخوانیم، به گونه ای که زن لیبرال و آزادیخواه در این نقطه از جهان را متفاوت از یک زن غربی به تصویر بکشد.
گایاتری چاکراورتی اسپیواک نظریهپردازی هندیست که بر تحمیل کردن الگوی فمینیسم غربی بر زنان شرقی انتقاد میکند و جهانی شدن را عامل آن میداند؛ او در گفته مشهورش میگوید که غرب همیشه انتظار دارد که یک مرد سفید پوست بیاید و زنی آسیایی با پوستی تیره را از دست مردان تیره پوست نجات دهد. اسپیواک چاره زنان خاورمیانه را در اروپامحوری نمیداند و طرح آزادیسازی زنان از سنتها را طرحی برای سلطهجویی غرب در آسیا میداند.
اما مسئله دیگری که در سالهای اخیر در نقد ادبی زن- محور مطرح بودهاست و به آن موج سوم لقب دادهاند زیر بنای بسیاری از آثار ادبیست که زن را به عنوانِ آن دیگری نفی میکند. در اینجا معضل جنیست از نگاه ” جودیت باتلر” مطرح میشود . اصلا آیا میبایست زنان را “آن دیگری” قلمداد کنیم و از آن چیزی مجزا بسزایم که بر پیشفرض های نگاه مردسالار استوار شده؟ این لقب “دیگر” در تبارشناسی نقد ادبی زن – محورانه با پائین تر و کمتر و بی ارزش تر مترادف است. جودیت باتلر و اسپیواک بر سر این پیشفرض میجنگند. اسپیواک که از نظریهپردازان نقد پسااستعماری نیز هست، این واژه را در هر دو قاموس نگرش زن محورانه و پسا استعماری به کار میبرد که مجزا کردن زنان شاهدیست برای ناچیز شمردن آنها. حال چگونه است که جودیت باتلر می خواهد به معضل جنیست پایان دهد؟ جولیا کریستوا میخواهد ادبیاتی با نشانهشناسی زنانه بیافریند و لحظه لذت زنانه را در غالب ادبیات نمایش دهد و هلن سیکسو به جستجوی ادبیاتی از جنس زنانه است.
در این مجموعه ناچار بودهام بهخاطر جنبههای آسیبشناختی وجامعهشناختی ادبیاتِ زنان اطلاعات زندگی نامهای پارهای از این شاعران را ذکر کنم گرچه از نقد نو تا به امروز نقد و بررسی یک متن بر اساس اطلاعات زندگینامهای قابل استناد نیست، سندیت بخشیدن به این وقایع در اینجا نقش مطالعات بینارشتهای را پیدا میکند.