اختصاصی ترنم شعر/ او را با شعرهایش می شناسند. با دغدغه هایش، با صدایش و با حسی که در ترانه هایش دارد. زیستن در خانواده ای فرهنگی که حس شعر و موسیقی و هنر در آن جاری بوده، امروز او را ساخته است. سالهاست که شاعر است. از رباعی گرفته تا غزل، مثنوی، ترانه و حتی نمایشنامه نویسی.
روبروی احسان افشاری نشستیم تا از خودش بگوید:
احسان افشاری هم به موسیقی و هم به شعر علاقه مند بوده چرا بین این دو، شعر انتخاب اول او شد؟
در واقع انتخابی نبوده، مقوله هنر همیشه مرا با خود همراه کرده و در این مسیر انسان گاهی میگوید من این گرایش ها را دارم ولی برای شروع یک کار حرفه ای میداند باید یکی را انتخاب کند. موسیقی حرفهای زمان زیادی از من میگرفت اما در این راه هیچ موقع موسیقی را کنار نگذاشتم. برای من شعر جاذبه بیشتری داشت، از این حیث که در شعر بیشتر می توانستم خود را افشا کنم. جالب اینجاست حتی خانواده ام تا مدتی مرا به عنوان شاعر به رسمیت نمیشناختند و همواره تشویقم میکردند به سمت موسیقی بروم.
جایی گفته بودید با زمان کمتری نسبت به شعر می توانستم مسیر بیشتری را در ترانه طی کنم. آیا پشیمان هستید؟
بحث پشیمانی نیست. گاهی انسان احساس میکند استعدادی دارد اما از آن استعداد استفادهای نکرده است و در حق آن اجحاف کرده. وقتی شعر در زندگی من پررنگ شد طبیعتاً حسرت هایی را هم با خودش برایم آورد بهخصوص در حوزه ی موسیقی ! اما این حسرتها هیچ گاه اسباب پشیمانی برای من نشده است.
شما در مصاحبه های تان گفتهاید در ترانه، ترانه سرا باید بیشتر به مخاطب فکر کند و معتقدید یکی از دلایل ورودتان به مارکت موسیقی و ترانه سرایی غم نان بوده. آیا این دو دلیل ممکن است روزی باعث شود از احسان افشاری ترانه هایی سبک و گاها سخیف در حد و اندازه ترانه های امروزی ببینیم؟
غم نان و فکر کردن به مخاطب به معنی این نیست که من از سلایق خود عقبنشینی کنم.
در جایی دیگر هم گفتید هیچ اثری با تبدیل کردن دختر همسایه به دلبر جانان فاخر نمیشود. کمی در این باره توضیح دهید.
خیلیها گمان می کنند در نقاب بعضی کلمات درشت و فاخر می توان ضعف های ابتدایی یک شعر را پنهان کرد. گاها از کلمات و مفرداتی استفاده میکنند که از ادبیات کلاسیک ما بیرون آمده. این امر به خودی مشکلی ندارد . مشکل از جایی آب می خورد که ندانیم شعر اگر از درون تهی باشد با ضرب و زور واژه ها نمی توان آن را موجه کرد.
از دست شعر، پناه بر شعر…
برای احسان افشاری شعر وسیله است یا هدف؟
شعر مسیر است، شرکت تکاپو و جستجوی ناکام یا به نتیجه رسیده ای ست که نباید ذهن مولف را معطوف به یک ایستگاه یا هدف مشخصی کند . مولف حقیقی در هیچ نقطهای متوقف نمی شود .
آیا شعر به چیزی متعهد است؟
تا جایی که شعر به اجتماع و انسان مرتبط است تعهد هم لازم است. البته نه شکلی از آن که خود را مقید به حفظ و تبلغ یک چارچوب ایدوئولوژیک کند.
شاعران گاهی دچار بهم ریختگی های فکری و روحی می شوند. شما در زمان بههمریختگی تان چه می کنید؟
خودم را سرگرم می کنم. حتی برای فرار از شعر گاهی به شعر پناه میبرم اما در این بین، دو عنصر خیلی کنار من بوده اند؛ موسیقی و فیلم! تاثیری که از این دو میگیرم هم به حالم کمک میکند و هم برای ادامه مسیرم در شعر خوراک خوبی هستند.
تعریف تان از هنرمند چیست؟
با تعریف، نمی توان به جواب رسید . ما با تعاریف مسائل را در حصاری تاریخی و فلسفی قرار میدهیم، در نظر بگیرید که هنر کارش گریز از تعریف ها و شکستن حصار است اما می توانم در یک جمله بگویم هنرمند موجودی است ناراضی و امیدوار که خواست دیگر گونهای از هستی دارد.
جایی گفته بودید شعر گاهی برایم کسلکننده میشود. برای احسان افشاری شعر کجا کسالت آور میشود؟
سر و کله زدن با واژه ها گاهی ملال آور می شود. همیشه رسیدن به فرم نهایی شعر توام با نوعی ملال و لذت است.
میتوانم مخاطبانم را بیشتر کنم
برایتان پیش آمده در محفلی شعر بخوانید و حال حضار در آن جلسه را به هم بریزید؟ یا اینکه مخاطبی به شما بگوید با خواندن فلان شعرتان حالم دگرگون شد؟ واکنش شما نسبت به این احساسات چه بوده؟
بخواهیم یا نه جایی در ذهن ما وجود دارد که باعث میشود از تاثیرگذاری روی افراد خوشحال شویم. پس من بدم نمیآید کسی به من بگوید با شعر شما حالم بد شد چون این به من نشان می دهد خلوتی که من داشتهام و آن را به شعر تبدیل کردهام خودش را به یک تجربه دیگر وصل کرده و این برای من لذت بخش است.
علت حضور کمرنگ این روزهایتان در محافل ادبی چیست؟
مدتی است به صورت گزینشی محافلی را برای حضور انتخاب میکنم. گمان می کنم شمس لنگرودی جایی گفته بود :”گاهی آدم اعتبار خود را از جاهایی که نمی رود می گیرد.” من هم اینگونه فکر میکنم اما حرف من لزوما به معنای انزوا طلبی نیست . من توجه را دوست دارم اما تشنه اش نیستم و همیشه سعی کرده ام ولع نوشتن را با عطش دیده شدن معاوضه نکنم.
یعنی احسان افشاری شعری نمینویسد که تاثیر گذار باشد؟
می نویسم اما هیچ شعری را با این هدف ننوشته ام. دگرگونی و تاثیر زاده ی خلوتی است که مولف شنیده هایش را شنیده و دیدنی هایش را دیده و حالا با گوشهای کر و چشم های بسته دست به قلم می شود.
کثرت مخاطب چقدر برای شما اهمیت دارد؟
نوشتن شعری که طیف وسیعی از مخاطبان تازه را به مخاطبان کنونی ام اضافه کند حقیقتا برایم کار آسانی است اما رک و راست بدنبالش نیستم . زیرا می دانم کثرت مخاطب کار من را بیمه نمی کند و به آن اهمیتی بیش از آنچه شایسته اش هست نیز نمی بخشد. از تنها چیزی که در ارتباط با مخاطبم از آن استقبال می کنم این است که او من را بفهمد .
نگاه مشترک به هنر با علی قمصری
از رفاقت با علی قمصری بگویید از کجا شروع شد؟
علی قمصری مدیر مسوول آموزشگاه رنگ آواز بود . من به همراه علیرضا آذر در آن آموزشگاه تدریس می کردیم . روزی علی با من تماس گرفت و به من گفت که روی چند شعرم کار کرده و خواست اجازه ی شعرها را بگیرد. دوستی ما از آنجا شروع شد و نگاه و مسائل مشترکی که در قلمروی هنر داشتیم ما را بیشتر بهم نزدیک کرد. با هم جلوتر رفتیم و به آلبوم مشترک دیوارچین رسیدیم و بعد هم به کنسرت نمایش شط رنج!
پروژه شط رنج چگونه شکل گرفت؟
علی قمصری به من پیشنهاد داد که به یک کنسرت نمایش میتوانیم فکر کنیم و من با کمال میل پذیرفتم و برای رسیدن به یک ایده فرصت خواستم. تجربه نمایشنامه نویسی را داشتم اما برای صحنه هیچ گاه ننوشته بودم. کمتر از یک هفته طول کشید که به ایده شط رنج رسیدم. متن این نمایشنامه بیش از پنج بار تغییر کرد . گاهی ویران شد و از نو ساخته شد تا نسخهای نهایی که در سوئد اجرا شد و من پارت دوم آن را به کلی عوض کردم.
درباره همکاری آخرتان با علی قمصری یعنی “خبر این است” هم توضیح دهید.
حملات ترکها به کردها و فجایعی که رخ داد زمینه ساز تولید این اثر شد. جنگ یک امر ناگزیر است اما ما در مقابلش چه میتوانیم بکنیم؟ من شخصی هستم که تا چیزی تکانم ندهد نمیتوانم در قبالش واکنش نشان دهم. جنگ همیشه در من اثرگذار بوده و آثار پیرامون جنگ هم زیاد نوشته ام .این کار هم در نتیجه همین حال و هوا به وجود آمد و از زمانی که من دست به قلم شدم و با علی تماس گرفتم و گفتم این اثر را کار کنیم تا زمانی که کلیپ آماده شد یک هفته طول کشید.
“قطعا سایه!”
گفته بودید در جامعه ادبی امروز چاپ کتاب از راه های پذیرفته شدن در آن است. شما هم برای پذیرفته شدن در جامعه ادبی اولین کتابتان را چاپ کردید؟
نه من دوست داشتم شعرهایم چاپ شود! متاسفانه اینگونه است که افراد با چاپ کتاب در جامعه ادبی پذیرفته می شوند. هر چند در این چند سال اخیر وضعیت بهتر شده و کسی اگر کتاب هم داشته باشد از او می پرسند که چه چیزی برای عرضه داری؟ یک زمانی مینویسی و میدانی آن نوشتهها چرک نویسند، آنها را کنار میگذاری. من هم آن زمانی که کتاب اولم را چاپ کردم کاغذ مچالههایم را دور انداخته بودم. هرچند همان زمان هم میدانستم ده سال بعد این شعرهایم را به عنوان شعر قبول نخواهم کرد ولی میدانستم بالاخره باید از جایی شروع کنم.
در این راه ناشرین مقصر نیستند؟
یک بخش کار بحثهای اقتصادی ناشرین است . گاهی ناشرها برای سرپا ماندن ناگزیرند تن به چاپ کتاب هایی بدهند که به آن اعتقادی ندارند.
“قطعا سایه!”
گفته بودید در جامعه ادبی امروز چاپ کتاب از راه های پذیرفته شدن در آن است. شما هم برای پذیرفته شدن در جامعه ادبی اولین کتابتان را چاپ کردید؟
نه من دوست داشتم شعرهایم چاپ شود! متاسفانه اینگونه است که افراد با چاپ کتاب در جامعه ادبی پذیرفته می شوند. هر چند در این چند سال اخیر وضعیت بهتر شده و کسی اگر کتاب هم داشته باشد از او می پرسند که چه چیزی برای عرضه داری؟ یک زمانی مینویسی و میدانی آن نوشتهها چرک نویسند، آنها را کنار میگذاری. من هم آن زمانی که کتاب اولم را چاپ کردم کاغذ مچالههایم را دور انداخته بودم. هرچند همان زمان هم میدانستم ده سال بعد این شعرهایم را به عنوان شعر قبول نخواهم کرد ولی میدانستم بالاخره باید از جایی شروع کنم.
در این راه ناشرین مقصر نیستند؟
یک بخش کار بحثهای اقتصادی ناشرین است . گاهی ناشرها برای سرپا ماندن ناگزیرند تن به چاپ کتاب هایی بدهند که به آن اعتقادی ندارند.
اینکه کتاب هایتان را روی یک میز و بگذارند و بگویند اینها تمام کتاب های شماست آن کتاب ها چه مفهومی برای شما دارند؟
کتابهای من کارنامه من هستند. اگر کتابهای من روی یک میز باشد آن میز تماشاخانه آدمی به نام احسان افشاری خواهد بود. من در نوع خودم سیر و سلوکی داشته ام که نتیجه اش شده این کتاب ها، معتقدم زمانی که آدم با جوهر هنر روبهرو میشود نباید در برابرش خست به خرج دهد و باید آن را عرضه کند. کتاب های من مسیری است که تا امروز آمده ام.
بین کتابهایتان اگر بخواهید یک کتاب را انتخاب کنید کدام را انتخاب میکنید؟
قطعاً سایه! سایه قانع کننده ترین اثر من در نگاه خودم است .
چه شد دکلمه سایه تا این حد متفاوت شد؟
چیزی که نوشته بودم را به شدت زیست کرده بودم. دنیای آدمی که در شعرم هشت ساعت کار میکرد دنیای پدرم بود . پدری که در دفتر بایگانی کانون پرورش فکری کودکان کار میکرد. حدودا هفت ساله بودم که به دفتر پدرم رفتم، دفتری با دری سبز رنگ . دو میز طوسی و مشتی از پرونده های بدردنخور در قفسه های زهواردررفته آن تکانی که در آن صحنه خوردم از کودکی در ناخودآگاهم ثبت شد و تصویر آن لحظه در شعر سایه متبلور شد. گاهی فکر میکنم پدر من با آن همه زحمتی که میکشید میتوانست آنگونه اسیر آن زندان اداری نباشد. در مجموع شعر سایه درباره انسانیست که اسیر روزمرگی شده و در راه فرار از آن به روزمرگی دیگری دچار میشود. مفهوم ارتباط برای این آدم از بین رفته آن قدر تنهاست که با سایه ی دست خودش تنهایش را پر میکند . این تنهایی به جنون می رسد به نقطه ایی که پرسوناژ شعر به شکلی جنونآمیز دست های خود را میبُرد و این تصویر وحشتناک یعنی قطع ارتباط با خود . دنیای امروز و آدمهایش به شدت برای من شبیه به دنیای شعر سایه است.
چه شد که به سمت دکلمه رفتید؟
صدای شاملو، فروغ و اخوان از کودکی همیشه در گوشم بوده شنیدن یک اثر با صدای مولف آن طبیعتا جذاب است. زمان گذشت تا اینکه برادر بزرگترم رضا شروع کرد به ضبط صدایش و از من خواست زیر صدایش موسیقی بگذارم نتیجه کار خوب از آب در آمد . خودم هم گه گدار و تفننی شعرهایم را دکلمه می کردم و قطعه ی موسیقی برایش انتخاب می کردم و بعدتر در فضای مجاز این موضوع را تست کردم و جواب گرفتم . البته در این مصاحبه نیز تکرار می کنم نقش دوست دیرینه ام علیرضا آذر در جدی تر شدن نگاهم به این مقوله تعیین کننده بوده است .
از حضور شما و فرصتی که برای ترنم شعر گذاشتید بسیار سپاسگزاریم.
من هم از شما ممنونم و اینکه دو انتظار از ترنم شعر دارم که اولی انتظاری معقول است اما دیگری چیزی نیست که بگویم از شما به عنوان مخاطب ادبیات انتظار دارم چون شما هم محدودیت هایی دارید.
اول اینکه روبروی مسئولین میکروفون زیاد است اما میز شاعران از میکروفون خالی است و صدایشان به گوش ها نمی رسد. صدای شاعران را رساتر به گوش مخاطبان برسانید و دوم اینکه خیلی خوب می شود صدای شهرستان ها هم باشید و این احساس را نکنند که صدایشان را کسی نمی شنود.
خبرنگار: محمدرضا داداشی آذر
عکاس: محمدحسین زیوری