فاطمه شمس، متولد سال 1382 در شهر فسا است. نوشتن را از 15 سالگی آغاز کرده اما بخاطر ندارد شعرخواندن را از چه تاریخی شروع کردهاست.
دیوان حافظ رنگ و رفته بدون جلد پدربزرگش، اولین کتاب شعری بود که به دست گرفت! شعرهایی که حتی معنای واژههایش برایش غریب بود اما حس درونیاش با موسیقی شعرهای حافظ همذاتپنداری میکرد.
در 15 سالگی، زمانی که احساس خلا داشت به این نتیجه رسید که باید بنویسد و اولین غزلش را بدون وسواس نوشت:
تو به جان میخری اندیشه ی مردادی را
باید آباد کنی خانه ی اجدادی را
و همینطورادامه داشت تا بیت آخر:
دهه ی سوختهتر از دههی شصت منم
باشد آزاد کنید این دهه هشتادی را
شاعر کتاب اعتراف جاری یک رود معتقد است شعر شعاع نوری است از ذهن شاعر در جهت رسیدن به امید رسیدن، به خورشید آرمان و حقیقت. میگوید شعر پری است از پرهای سی-مرغ و تلاشی است حقیقی حتی اگر حقیقیت، خود افسانهای باشد بافتهشده از خیال و آرزو.
خوانش شعری از فاطمه شمس؛
پرچمت را درست یادم نیست
سبز ؟قرمز؟ سفید؟یا آبی؟
بر فراز کدام چوبه ی دار
با کدام اعتراض میخوابی؟
پرچمت را درست یادم نیست
رنگ هارا دوباره گم کردم
بین فریاد سرخ آتش و خون
پی سر سبزی تو میگردم…
آتشت سرد و شعله ات خاموش
از مغان تا غروب هرمزگان
نفت بالا میاوری با بغض
از خزر تا کبود خوزستان
من غریبم شکسته ام در هم
از تو سهمم بجز سیاهی نیست
گم شدم در طلوع شب هایت
آه دیگر بس است راهی نیست!
رو به فردا شدن قدم بردا…
توی مرداب خواب افتادم
راهم آزادی است اما من
پشت این انقلاب افتادم
خواب هایی عجیب میبینم
پدرم شکل یک تفنگ شده
روی دوش زنان این شهر است
به گمانم دوباره جنگ شده
خواب هایی عجیب میبینم
جای نان ظرف استخوان داریم
رد خون میخوریم و خوشبختیم
نسبتی دور با سگان داریم
پدرم با سیاه میجنگید
مادرم در سفید جان میداد
برفراز هزار چوبه ی دار
باد رقص تورا نشان می داد…
مصر با قحطی اش کنار آمد
گاومان مرد و باز راه آمد
تا که حرف از نبود گندم شد
یوسفی از درون چاه آمد
مادرم زیر سفره خوابید و
در تنش نقش سیب میدیدم
باز آن شب گرسنه خوابیدیم
خواب هایی عجیب میدیدم
دست شب آفتاب را دزدید
تیره شد روزهای آبادی
بین فریاد سرخ آتش و خون
وعده ی روز خوب میدادی!
یک طناب بلند له شده ام
دورِ بغضِ گلویِ خنجر ها
بر تنم نقش خونِ آزادیست
چاه میخواهم ای برادر ها!!!