مهرناز سادات صفوی متولد دوازدهم تیرماه سال هفتاد، در شهر تهران است. او دانشجوی ارشد رشتهی مدیریت در دانشگاه خوارزمی و افسر عملیات پرواز است.
شعر را از دفتر خاطراتش در دبستان شروع کردهاست؛ اگرچه میگوید آنچه آنروزها مینوشته خالی از علم به شعر بوده اما این تاکیدی بر ماهیت احساسی او است.
در دبیرستان به کمک معلم ادبیات خود اولین گامهای شاعری را برمیدارد و موفق به دریافت لوح از سوی آموزش و پرورش منطقه میشود.
او مدتی طولانی از شعر فاصله میگیرد و پس از چند سال دوباره به شعر گفتن مشغول شد و در رکاب شاعران مطرحی چون آقایان رضا عبدالهی، علیرضا آذر، علیرضا بدیع و مهدی فرجی گام برداشت. با کمک آنان ادوات شاعری را به طور کامل آموخت. بعدها در کارگاه سیدمهدی موسوی شرکت کرد و معتقد است که صراحت و جسارت قلمش را از او وام گرفته و به لطف اوست که توانست خویشتنِ خویش را آزاد کند.
در این میان همراهی دوست شاعری به نام علیخزامیپور صاحب مجموعهی “نخوانید مرا” در این راه به او کمک بسیار کرده و خود را مدیون او میداند.
مهرناز صفویسادات در ابتدا به گردآوری مجموعهی “بود و نیست” که نامش وام گرفته از ردیف یکی از غزلهای او است پرداخت و بعد مجموعهی نطفهی نحس را در نشر فصل پنجم به چاپ رساند.
نطفهی نحس، یادگار روزهای تلخ زندگی اوست. روزهای تنهایی و انزوا، که سبب رشد روحی او شدهاست و در نهایت در اواخر دهه بیستسالگیاش نطفه نحس به چاپ رسید.
نطفهی نحس شامل غزل، مسمط، چارپاره و … است.
شعری از این شاعر:
دوست دارم جزیی از پیراهنش باشم
طرحی از یک غنچه روی گردنش باشم
شانههایش کوه را شرمنده خواهد کرد
کاش نیلی در مسیر دامنش باشم
او عزیزی در غزلها بود اما کاش
من دلیل چارپاره گفتنش باشم
سرخوش از بندی رها در بین دستانش
حس خوبی لابهلای بهمنش باشم
خستگیاش را بگیرم سخت در آغوش
تا خمار عطر گیرای تنش باشم
محض اینکه فکر و ذکرش را بگیرم حیف
گاه مجبورم عزیز دشمنش باشم
حاصل این بیقراری هیچ شد حالا
در مجال خوابها باید زنش باشم
دست در دست کسی بود او؛ نمیدانم
شاهد مرگ خودم یا … رفتنش باشم