اختصاصی ترنم شعر/ بهمن بنی هاشمی، شاعر، پژوهشگر و مدرس دانشگاه و دانشجوی سال آخر دکتری ادبیات است. سالها وقت خود را به پژوهش و تحقیقات ادبی اختصاص داده و امروز جایگاه ویژه ای بین مخاطبان جدی ادبیات دارد. کتاب «درختان باران خورده» گزیده رباعیات سبک هندی به پژوهش و گزینش او به همت نشر سیب سرخ منتشر شده است. با وی به گفتگو نشستیم تا فضای علمی ادبیات امروز را بررسی کنیم؛
جناب بنی هاشمی آفت های شعر امروز چه چیزهایی است؟
تا هدف را چه بدانیم. از هر نظرگاهی هنر کارکردی دیگرگون دارد. بنابراین تعیین چیزی به عنوان «آفت» نیازمند تعیین نظرگاه و تعریف هنجار و ناهنجار دارد که خود بحثی درازدامن طلب میکند. بحثی که قرار نیست هیچ وقت به نتیجۀ متقن و واضحی برسد. با این حال، در این روزگار بیش از آنکه در پی آفتی در خود ادبیات باشیم، میبایست آفتهایی را ببینیم که دایرۀ شعر و ادبیات و به طور کلی هنر را در زندگی همۀ ما روز به روز کوچکتر میکند. شاید بعضی این وضعیت را زادۀ غلبۀ نظام سرمایهداری بر مناسبات جهانِ امروز بدانند. دلیلش هرچه که باشد دست کم باید بپذیریم که در زندگی انسان معاصر هنر نقش حیاط خلوت دارد و کارکرد تفریحی و حاشیهای یافته است و از شکل سنتی خود که درهمتنیده با متن زندگی بود فاصله پرفته است. با مقایسهای میان مظاهر زندگی مدرن و مقایسۀ آن با مظاهر زندگی پیشامدرن این موضوع را به وضوح خواهیم دید. به عنوان مثال کافی است به سیر هنر معماری نظری بیفکنید و غلبۀ نگاه کاربردمحور و مصرفی را بر نگاه معناگرا و زیباشناسانه دریابید. به عنوان مثالی دیگر میتوانید دایرۀ مخاطبان شعر را در دورۀ قاجار با امروز مقایسه کنید. در تمامی مظاهر زندگی اقشار مختلفِ دورۀ قاجار یا صفویه شعر به نحوی حضور دارد امّا در دورۀ ما تا حدود زیادی از نقشها و کاربردهای آن کاسته شده است.
بله به خاطر دارم در سخنرانیتان در فرهنگسرای ارسباران نمونههای زیادی را از تاریخ و فرهنگ ایران مثال آوردید و اثبات کردید که شعر در ایران به سمت فراموشی پیش میرود. یعنی با فرض شما چند سال دیگر شعر نخواهیم داشت؟
من نمیتوانم چنین ادعایی کنم. آینده به هیچ وجه قابل پیشبینی نیست. به قول انوری:
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنان که در آیینۀ تصور ماست
امّا گمان میکنم با این وضع اسفناک آموزش و پرورش در ایران و همچنین وضع رسانههای دولتی و خصوصیِ داخلی و خارجی در آیندهای نه چندان دور حتی خواندن متون شاعران و نویسندگان شصت سال، هفتاد سال پیش هم برای نسلهای بعد دشوار باشد. به علاوه که جایگاه سیاسی و اقتصادی یک کشور در جهان عاملی است که مستقیم و غیرمستقیم در تلقی دیگران از هنر و فرهنگ و ادبیات آن کشور دخیل است. همین وضع سیاسی و اقتصادی است که در مقیاس جهانی تعیینکنندۀ فرهنگ فرازین و فرودین است. به وضوح میتوانید ببینید که چگونه ابرقدرتهای اقتصادی و سیاسی معیارهای زیبایی را تحت تاثیر قرار دادهاند و خردهفرهنگها چگونه تحت تاثیر فرهنگ غالب قرار گرفتهاند.
به نظر شما از شعرای امروز چه کسانی اسم و شعرشان را برای نسلهای بعد و مخاطبان جدی ادبیات به یادگار میگذارند؟
عرض کردم که آینده قابل پیشبینی نیست به هیچ وجه. در اینکه زبان فارسی باقی بماند (دست کم به این شکل) هم جای هزار شکّ و تردید است. فقط با توجّه به تاریخ ادبیات میبینیم که ماندگاری هیچ قانون مشخص و قابل دریافتی ندارد. هر عاملی را مثال بزنید، از دل تاریخ ادبیات مثال نقضی برای آن خواهید یافت. شهرت و ماندگاری در تاریخ به هزار و یک عامل مختلف مربوط است. متغیرهای این معادله آنقدر زیاد است که هرگونه قانونگذاری و معادلهسازی برای آن را ناممکن ساخته است.
از خودتان بگویید؟ نسبت به دانش و سطح دانایی تان در ادبیات سن کمی دارید؟ علاقه به ادبیات از چه زمانی در شما شکل گرفت و تا کجا قرار است ادامهدار باشد؟
اینکه من از چه سنی و چگونه به ادبیات علاقهمند شدهام و کودکی و نوجوانی را چگونه گذراندهام کوچکترین اهمیتی ندارد. دانش و سطح دانایی هم نظر لطف شماست ممنونم امّا خودم به هیچ وجه راضی نیستم و این اصلا تعارف نیست. تاریخ نوابغ بسیاری به خود دیده است که میانمایگانی چون من در قیاس با آنها ذرّهای به حساب نمیآیند. امیدوارم بتوانم همواره از خودم سبقت بگیرم.
پژوهشگری ادبیات چقدر به جایگاه امروز شما کمک کرده؟
گمان نمیکنم جایگاه ویژهای کسب کرده باشم. کدام جایگاه؟ در زمینۀ پژوهش ادبی هم به نظرم هنوز اثری شایسته ارائه ندادهام. چندین و چند کار ناتمام انجام دادهام که نیاز است آنها را به پایان برسانم پس از آن شاید بشود دربارۀ جایگاهم در پژوهش ادبی فکر کرد.
گمان نمی کنید که اگر شاعر بودید از شهرت و شاید محبوبیت عام تری در جامعه ادبی برخوردار بودید؟
یعنی شما مرا شاعر نمیدانید؟ دست شما درد نکند (با خنده).
ولی همه شما را بیشتر به چشم پژوهشگر می بینند و می شناسند تا شاعر.
جالب است که من خود را ابتدا شاعر میدانم و سپس پژوهشگر. شاید دیگران حق دارند که وجه پژوهش را پررنگتر تلقی میکنند چونکه ساحت پژوهشی و نقد ادبی بنده را کمّاً بیش از ساحت شعری دیدهاند. پیشتر مطلبی نوشتهام دربارۀ نگاه مردم به شاعر-منتقد و در آنجا مفصّل نوشتهام که بسیاری با نگاه تکبعدی، ساحتهای چندگانۀ آدمی را نادیده میانگارند. آدمی میتواند در ساحتی از زندگیاش هنرمندی خلاق و دیوانهای خردستیز باشد و در ساحتی دیگر دانشور یا اندیشهوری عمیق و دقیق و خردمند. هیچ تناقضی در کار نیست. این ذهن تکبعدی ماست که ساحات گوناگون زندگی بشر را نادیده میگیرد و شخصیت دیگری را در قالبی واحد متصوّر میشود.
خب حالا سوالم را طور دیگری میپرسم. شما چرا شاعر عامپسند و پرمخاطبی نیستید؟
پیشتر عرض کردم که شهرت به هزار و یک عامل مختلف مربوط است که لزوما همۀ این عوامل مستقیم به خود اثر ربط پیدا نمیکند. امّا یکی از چندین عامل موثر در این قضیه شاید سبک متفاوت یا شاید موضوعات متفاوت اشعار بنده باشد. مثلا یکی این که چند سالی است به ندرت شعر عاشقانه میسرایم و دیگر اینکه شیوۀ سرایشم با جریانهای غالب شعر تفاوت زیادی دارد.
بله خیلیها را دیدهام که اشعار فلسفی شما را خالی از عاطفه میبینند چرا شعر عاطفی و احساسی عاشقانه اینقدر کم میسرایید؟
به گمانم تعریفمان از عاطفه خیلی متفاوت است. عواطف انسانی محدود به محبت و مهر نیست. هر معنایی در ذهن بارِ عاطفی خاصّی دارد. این بارِ عاطفی ممکن است خشم باشد، ترس باشد، حیرت باشد، شک و تردید باشد. معمولا آنچه میسرایم حاصل نوعی برانگیختگی عاطفی است. آنچه در نظر شما و مخاطبانی که فرمودید موضوعاتی فلسفی نام گرفته، دغدغههای حقیقی من است. نقاب نیست. شاید اگر بخواهم باب میل مخاطب بسرایم لازم باشد ابتدا خودم را فریب بدهم و در نقش دروغینی که دیگران برایم نوشتهاند فروبروم. هرچند قبول دارم که مخالفت با عموم هم نقشی است که دیگران به طور غیرمستقیم برای ما مینویسند. رفتار و گفتار ما مستقیم و غیرمستقیم زادۀ وراثت و محیط است. با این حال آنچه به طور ناخودآگاه برای من برانگیختگی عاطفی ایجاد میکند و منجر به سرایش یا نوشتن میشود همین دغدغههای به قول شما فلسفی است. شاید در موضوعاتی دیگر این برانگیختگیِ ناخودآگاه صورت نپذیرد.
یعنی مخاطب برای شما اهمیتی ندارد؟
اگر بگویم نه خودم را فریب دادهام بالاخره خواسته و ناخواسته یک پای مقاصد آدمی در راستای پسند دیگران است چه آگاهانه و چه ناخودآگاه. پسند شخصی هر کس هم برساختهای است از عوامل محیطی. یعنی نمیتوانیم استقلالی برای پسند شخصی هر کس در نظر بگیریم. با این حال با توجه به آنچه از امیال خودم سراغ دارم، پسند قشری خاص از مخاطبان را بر پسند عموم ارجح میدانم. به بیان دیگر کیفیت مخاطبان را بر کمیت آنها ترجیح میدهم.
به علاوه یکی از مهمترین مخاطبان هر شاعر و هنرمندی خود اوست.
پیشتر هم عرض کردم که هنر و ادبیات به نوعی تخلیهای روانی است و حاصل واکنش حسی خاص یا برهمکنش عواطفی متعدد است.
دست کم یکی از معیارهای شخصی بنده که از آن آگاهم کشف روابط و فرمولهای تجربهنشده یا کمترتجربهشده در قالبهای کهن است. از نظر محتوایی هم پرداختن به اندیشههای اصیلتر و کمکاربردتر در شعر همعصران است.
احساس میکنم اشعار همنسلان بنده خیلی به یکدیگر شبیه شده است و به نسبت قبل از تشخص و فردیت شاعران کاسته شده است.
شاید این به خودی خود ایراد چندانی نداشته باشد اما برای مخاطبانی که زیاد شعر میخوانند و میشنوند احتمالا ملالآور و ناخوشایند خواهد بود.
احساس نمیکنید زبان شعرتان تلفیقی از زبان کهن و نو است؟
اتفاقا یکی از عواملی که به یکسانی اشعار همنسلان ما دامن زده همین نگاه تقلیلگرایانه به زبان است. من قائل به هیچگونه محدودیتی در زبان شعر نیستم. به گمان بنده شاعر آزاد است با اتکا بر معیارهایی که برای خلق زیبایی و معناسازی مدنظر دارد از زبان طبیعی عدول کند. اینکه مرز میان تصرف شاعرانه و غلط زبانی چیست مبحث خیلی پیچیده و درازدامنی است که مجال گستردهتری میطلبد و مسلم است اختلاف نظر هم در آن زیاد است. در هرصورت پاسخ پرسش شما مثبت است. من در استفاده از ظرفیتهای زبان کهن هیچ محدودیتی برای خودم وضع نکردهام.
یعنی از نظر شما اینکه شاعر امروز در شعر خودش از عبارتهایی مثل «ز»، «چو» و… استفاده کند ایراد محسوب نمیشود؟
به هیچ وجه. البته مصداق به مصداق قضیه متفاوت است. به علاوه جالب است بدانید همین «ز» که میفرمایید مربوط به کهن است، در زبان کهن هم رایج نبوده است. کافی است در متون نثر جستوجو کنید. آنگاه متوجه خواهید شد «ز» فقط در متون منظوم رایج بوده است. از حنظله بادغیسی تا همین شاعران صاحبنام همعصر ما همهٔ شاعران «ز» را به کار بردهاند. با چه استدلالی این امکان و امکاناتی از این دست را از خودم سلب کنم؟ البته این را هم فراموش نکنیم که عدهای از شاعران ادعای زباندانی و ادعای پرچمداری شعر کهن و زبان فاخر دارند و مخاطبان زیادی هم به دست آوردهاند حال آنکه بسیاری از اشعار آنها مصداق اغلاط زبانی است.
ممکن است مثال بزنید یا اسم ببرید؟
اجازه بدهید وارد حاشیه نشویم.
خیلی ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
خواهش میکنم. سپاسگزارم از شما. آرزو میکنم شاد و سالم و راضی باشید.