اختصاصی ترنم شعر/ رحمت اله رسولی مقدم در یادداشتی به بررسی شعر و غزل حسین صفا شاعر معاصر پرداخته و آن را در اختیار ترنم شعر قرار داره است؛
آنچه مرا به تحریر این یادداشت ملزم و وادار میکند، مسئولیت است. ما در عصر رسانگی قرار داریم و من به عنوان یک مخاطب ادبیات در آغاز قرن پانزدهم هجری خورشیدی، از بعضی سکوتها، پشت گوش اندازیها و بایکوتها، نقدها و برخوردهای مغرضانه احساس خطر میکنم. همیشه میگوییم تاریخ آینهی عبرت است و وقتی تاریخ ادبیات معاصر را میخوانیم، با کسانی مواجه میشویم که شجاعانه و آگاهانه پا در مسیر تغییر گذاشتند و در طول مسیر، همواره بیمهری دیدند و زخم زبان شنیدند، اما با ایمان به کار خود، پیش رفتند. وقتی میخوانیم که نیمایی که حالا اسم پدر شعر نو فارسی را یدک میکشد، وقتی که شعرهای تازهاش را در جلسات میخواند، دیگرانی که اسمورسمدار هم بودند، خم میشدند زیر میز و به او میخندیدند. یا وقتی که میدانیم حسین منزوی غزلش که پایهگذار غزل مدرن بود را از دو دهه بایکوت و قلع و قمع گذرانده است، به این نتیجه میرسیم که قدمهای بهسوی فردای شعر را نه جریانها و گروهها و ایدئولوژیها برداشتهاند، بلکه حتی مانع آن شدهاند و سر راه آن، گردنه قرار دادهاند.
ما داریم از ضرورت تغییر حرف میزنیم. میخواهم بگویم که انگار ما انسانها خیلی سریع تن و دل به تغییر نمیدهیم و از تغییر میترسیم، اما این تغییر است که شرایط را برای زنده ماندن فراهم میکند. بدیهیست که ذهنهای پیشرو و آگاه هر جامعهای، اهالی هنر و اهالی ادبیات هستند. یعنی انتظار میرود که پیشتر از همهی جامعه، قدمهای به سوی تغییر را هنرمندان و اهل ادبیات و شاعران بردارند، و این جای تعجب دارد که این گروه پیشروِ بالفطره، خودشان از تغییر اینهمه بترسند و اینهمه واپسگرا باشند. این اتفاقات نهتنها در زمان نیما و منزوی رخ داد، بلکه هماکنون نیز در حال رخ دادن است. برای همین است که جریانها را بهوجود میآورند و مانیفست مینویسند و اسم روی آن میگذارند. البته که در زمان جریانسازی، بهنام تغییر و تازگی این کار را میکنند، اما اگر یک تغییر کاریزماتیک ببینند، از آن میترسند؛ یا درموردش سکوت میکنند و یا برعلیه آن اقدام میکنند.
شعر حسین صفا، اینک در این روزگار، آن یگانهی غریب است که خصایص نیکوی بسیاری دارد. در پرانتز بهخاطر بسپارید که این حرف را کسی دارد میزند که سر شعر با پدر و مادر هم تعارف ندارد و اینک کمتر شعری در این روزگار او را بهوجد میآورد و به شگفتی وامیدارد.
برخوردی که جمعیت خواص سر زیر برف کردهی شعر با این غزل کردهاند، یا دم نزدن از آن از سر ترس بوده است، یا منازعه با آن. به یادم دارم که چند سال پیش در یک جلسهی شعر، از یک معلم و مدرس شعر وقتی داشت از شعر حرف میزد پرسیدم که نظرتان راجع به غزل حسین صفا چیست؟ با لبخند پاسخ داد که مگر حسین صفا هم غزل مینویسد؟ من آن موقع، تجربهی امروز را نداشتم، اما در مقابل کسی که نام استاد ادبیات را یدک میکشد، بیشتر پی برده بودم که غزل حسین صفا چه ظرفیتهایی دارد! البته مطمئنم که آنها هم میدانند و نمیتوانند منکر آن شوند، فقط از گفتنش اکراه دارند.
یا در جلسهای دیگر و بیانیهی داوریای دیگر، بر علیه غزل بودن این شعر حرف زدند و آن را مسمط نامیدند. شگفتا که حتما تعریف و ساختار مسمط را میدانستند!
تعریف فرمی و قالبی غزل بدیهیست و تعهد غزل صفا به این ساختار، هم بدیهی. جای بحثی در این مورد نمیماند.
تاریخ که میخوانیم، میبینیم که شعر آزاد روزگاری بر ادبیات فارسی مسلط شد و گفت که غزل، شعر روزگار ما نیست. حرفش هم درست بود؛ غزل در اعصار گذشته مانده بود و نتوانسته بود خود را با شمایل معاصر زبان و کارکرد آن مطابقت دهد. نمیتوانست حرف و دغدغه و زیست انسان امروز را در خود بگنجاند و ناچار بود یا بهروز شود، یا از صحنهی ادبیات امروز محو شود.
حسین منزوی میآید و با تغییر زبان و ساختار، غزل را به جهان امروز عرضه میکند و حسین صفا میآید و با تغییر زبان و ساختار و بسط قالب، به آن شمایل اثر هنری امروزی میدهد.
قطعا یکی از اشکالات غزل رایج در شکل بیرونی آن رخ میداد که در یک فضای محدود، شاعر بدون اینکه از مرکز ثقل غزل که همان قافیه و ردیف بود فاصله بگیرد، ناچار بود دوباره به آنجا برگردد. این برای غزل یک محدودیت محسوب میشد. در وزن دوری، یک دور بیشتر به مصرعها اضافه شد، و تا حدی این محدودیت رفع شد. در غزل ششلختی، یک دور دیگر به آن وزن دوری اضافه شد و فضای گستردهتری در اختیار شاعر قرار گرفت.
این فضای گستردهتر، چند امکان بزرگ برای غزل فراهم کرد. یک اینکه در این فضای بلند، دیگر نیاز نیست با قافیه کشتی بگیریم. میتوانیم خیلی از آن مرکز ثقل فاصله بگیریم و جهان گستردهتری در شعر داشته باشیم. گستردگیای که لایههای دیگری به شعر اضافه میکند و امکان مانور دادن بیشتر در مسیر رفت و برگشت را فراهم میکند. از قضا این گستردگی، ظرفیتهای زبان فارسی را بیشتر از پیش آشکار کرده است؛ ظرفیتهای معنایی و تصویری و صنایع ادبی و زبانساختی.
دو اینکه در این فضای توسعهیافته، امکان استفادهی شگفتانگیزتری از موسیقی درونی آن هم با تنوع بسیار بالا فراهم شده است. بدیهی است که این امکانات، در خدمت شعر قرار میگیرند نه شعر در خدمت آنها.
بدینترتیب، امکان گنجاندن حرفهای بیشتر و ایجاد کلاف بین کلاژهای ظاهرا متفاوت، بیشتر شده است. در این فضا با این ظاهر مکانیکی و آن روحی که شاعر در زبان و عاطفه و فکر و خلاقیت خود دارد، امکان زیست به شکل انسان امروزی و با دغدغهها و حرفهای انسان امروزی خیلی مهیا شده است.
البته که این فضای گسترده، یک خطر مخصوص نیز دارد. خطرش این است که اگر این فضا با حرفها و تصاویر مهم و بههمپیوسته و در هم فرورفته پر نشود، سراینده نمیتواند دست مخاطب را از اول کار بگیرد و تا آخر کار با خود همراه کند. بنابراین هرکسی نمیتواند در این شکل و شمایل، شعر موفق بسراید. برای همین، کار صفا بینظیر است. این کاریست که صفا خودش میتواند به بهترین شکل ممکن انجام دهد. دلیلش هم این است که صفا هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد و جهانبینی عمیق و عزیزی دارد، و هم همهی لازمههای گفتن یک شعر موفق را بهخوبی میشناسد و در شعرش آنها را با هم به یک آرامش زیستی میرساند.
زبان و محتوا و موسیقی و عاطفگی و محور فکری و صنایع و ترکیب واژگان و… همه و همه در شعر صفا در یک حالت معتدل کنار هم قرار میگیرند و به یک توازن میرسند. توازنی که این اثر هنری را بسیار ویژه و زیبا میکند. جالب این است که حسین صفا در هر بند هر شعر، این گرد همآیی و هم بندی و هموندی را با تکنیکهای متنوعی انجام میدهد و ما حتی در این فضای عریض و طویل، با تکرار مواجه نمیشویم که خسته شویم؛ نه تکرار تکنیکی و نه تکرار محتوایی و تصویری! برای همین است که هربار شگفتزده میشویم و درجا میخکوب میشویم. برای همین است که هیچوقت نمیتوانیم دستش را بخوانیم.
بعضیها که میخواستند مثلا نقطهضعفی به این شعر بچسبانند، میگفتند که این شعر فقط برای مخاطب خاص است، در حالی که توجه نکرده بودند که اکثر این غزلها به شکل موسیقی به دنیای هنر عرضه شدهاند و قطعا شعری که به شکل موسیقیایی عرضه میشود یعنی توانایی ارتباط گرفتن با هر مخاطبی را دارد.
از این جزئیات به یک کل میرسیم. کلیتی که میگوید شعر حسین صفا، از هر شعری در حال حاضر جسورتر، نوآورتر و متمایزتر است. یکی از ویژگیهای نوآوریها این است که جامعه دیرتر با آنها ارتباط برقرار میکند، و به پذیرش آنها تن میدهد، اما حسین صفا آنقدر باشکوه کار کرده است که این شکل غریب غزل، بسیار در جامعه مورد استقبال قرار گرفته است و دل و جانهای زیادی را به خود مشغول کرده است.
یکی دیگر از خصایص غزل حسین صفا این است که مثل اکثر مدعیان شعر آوانگارد و پیشرو و مدرن و پستمدرن، خود را چیزی متمایز از گذشتهی شعر فارسی عنوان نمیکند. درستش همین است که شعر امروز، ادامهی رنجهای ادبی گذشتگان ما باشد نه تافتهی جدابافتهای از آن. مگر زبان امروز را ما از آسمان آوردهایم؟ مگر نه اینکه زبان ما از همان مسبر گذشتهی خود عبور کرده و به اینک رسیده است؟
اگر در مانیفستهای امروزی میگویند که از واژگان قدیمی استفاده نکنید، اما شعر صفا میآید و مثلا از درشکه و جوجهاردک زشت در یک شعر استفاده میکند و میگوید که این دو میتوانند بدون بیرونزدگی، کنار هم قرار بگیرند. پس آنچه که باعث دامن زدن جریانهای نو به این خزعبلات میشود، ناتوانیشان در اجرای درست زبانی است، نه محدودیتهای زیستی و تاریخ انقضاء کلمات.
خب چنین شعری، علاوه بر اینکه خودش را موفق جلوه داده است، برای شعر موزون و کلاسیک، فرصت زندگی تازهای فراهم کرده است و شعر کلاسیک، باید ممنون آن باشد. حالا غزل با این بشکوهی و طراوت و امکانات خیلی گسترده، میتواند بالاتر از شعر آزاد بایستد و محل زندگی انسان امروزی باشد.
میخواستم چند بند از غزلهای حسین صفا را برای مثال بیاورم و حرفهایم در مورد کار ایشان را در آنها با هم بررسی کنیم، اما دیدم که اگر چند بند را انتخاب کنم، اجحافی در حق بقیهی شعرها و بندهایشان است. واقعا بین اینهمه غزل فوقالعاده، کدام را باید انتخاب میکردم؟ از وصیت و صبحانه که آغاز این راه بود، تا منجنیق و در آخر این دست بیصدا که ایستگاه فعلی این مسیر است.
چیزی که برای من بسیار مسلم است، این است که سکوت و کتمان و تخریب برخی خواص، نمیتواند غزل را از رفتن به مسیری که پیدا کرده است، بازدارد. من مطمئنم این مسیر آیندهی غزلیست که یک تاریخ باشکوه دارد و آیندهی خودش را به منافع شخصی بعضیها نمیفروشد.
رحمت اله رسولی مقدم/ بهار 1401