اختصاصی ترنم شعر/ رحمت اله رسولی مقدم به تازگی یادداشتی در خصوص مجموعه شعر «مراقبت از تاریکی» اثر شهرام میرزایی نگاشته و آن را در اختیار ترنم شعر قرار داده است:
«مراقبت از تاریکی، دومین مجموعهشعر شاعر، تئوریسین و نظریهپرداز ادبی، شهرام میرزایی، در هیئت مرکّب حرکت است که پس از یازده سال از انتشار مجموعهشعر 《سکسکههای یک مست》، مجوز انتشار یافت. من به عنوان یک مخاطب شعر، در این سالها شاهد رنج ایشان از این بابت بودم. این رنج، آمیخته بود با رنج ناملایمیها، گاردگرفتنها، مقابلهها و حتی توهینهایی که بهخاطر حرف تازه و نگاه تازه داشتن و فرزند زمانهی خویش بودن، متوّجه شهرام میرزایی بود. این حرف و نگاه تازه، در قالب مانیفستی به نام مرکّب حرکت ارائه شد و رنج مذکور، از جانب کسانی بود که نگاه واپسگرایانه به شعر و ادبیّات داشتند. کسانی که هم به لحاظ شکل و شمایل ظاهری شعر که به آن قالب میگوییم، و هم به لحاظ محتوا و بافت و زبان و نوع پرداخت و روند روایت، موافق تغییرات ارائه شده نبودند و از تمام این لحظات، به آنچه که در گذشته رخ داده بسنده میکردند و نیاز به تغییر را نمیدیدند. در طول تاریخ، اغلب حق با تغییر بوده است و اغلب جوامع، با تغییرات لازم، مقابله کردهاند و اقدامکنندگان به تغییر را توبیخ کردهاند، امّا در نهایت تغییر به انجام رسیده است، چون تنها راه نجات بوده است.
شعر موزون، در مقطعی طولانی بهدلیل عدم تناسب با نیازها و زیست انسان امروزی و با محدودیتهای شکلی و ساختاری، کنار گذاشته شد و جایگاه تعیینکنندهای در گفتمان شعر معاصر نداشت. البته تلاشهای موثر و ناموثری برای فرار از این کهنگی و درجازدگی از ابتدای قرن صورت گرفت و کسانی چون حسین منزوی، در غزل، سنگبنای جهان نوین را گذاشتند. در دههی هفتاد نیز تلاشهایی صورت گرفت و اسمهای فراوانی، به بازار مانیفست عرضه شد، امّا پس از گذشت سیسال، آن اسمها، استقلال تئوریکی در عمل از خود نشان ندادند و آنچه که اتفاق افتاد، ارزشافزودهای بود بر آنچه که نامهای بلند دههی سی تا دههی هفتاد، بنایش را گذاشته بودند؛ پس هرگز نتوانستند عنوان و رخ مستقل و مخترعانهای از خود به نمایش بگذارند.
مانیفست آوانگارد مرکّب حرکت که بیش از یکدهه از عمر آن میگذرد، به نظر من از معدود تئوریهاییست که پس از ارائه، بهتدریج شکل و شمایل مشخص و مستقل خود را به جامعهی ادبی عرضه کرد. سنجش موفقیت یک ایده، زمانی امکانپذیرتر است که ما بتوانیم، آنچه را که بهعنوان تئوریسین، روی کاغذ آوردهایم، در عمل و در شعر، نشان دهیم و ملموس باشد. به همین علّت، مرکّب حرکت، از معدود مانیفستهای موفق و قابل مشاهده و سنجش در شعریست که زیر انگشتهای تشریح قرار دادهایم. مراقبت از تاریکی، چهرهی متفاوت و موفقی از مرکّب حرکت را ارائه میکند که هم مرّکب بودن در آن عینیت یافته است و هم حرکت از لایههای زیرین و رویین به هم. مرکّب بودن در نگاه مانیفستی، ترکیب کردن قالبهای موزون شناخته شده است و استخراج قالبیست غیر از آن قالبهایی که میشناسیم. اینکار یک ارزش افزوده هم دارد و آن، این است که باتوجه به اینکه ما در عصری هستیم که هر روز یک قالب جدید میسازند و اسمی بر آن میگذارند و شعر پر از پدر و پدرخوانده شده است، هر قالب تازهای که ساخته شود، جزء قالبهای مرکّب حرکت محسوب میشود. این موضوع، مخاطب را از سردرگمی در وفور اسمها و عناوین، نجات میدهد و باعث ثبات و تثبیت میشود. البته مرکّب بودن در تعریف گستردهتر، میتواند کلاژ تصاویر ظاهرا بیربط امّا متصلشده بهوسیلهی المانهای ساختاری و بافتاری و زبانی در جهت معناگریزی و تعلیق ذهن مخاطب در یک فضای کوانتومی باشد که همافزایی معنوی و اندیشگی را در پی دارد.
همین مرکّب بودن، بستر حرکت کردن از زیرساخت و روساخت و بالعکس را فراهم میکند، چرا که لایهبندی، الزاما در یک سطر یا یک بند صورت نمیگیرد و ممکن است لایهی زیرین یک تصویر، در فاصلهای دورتر و در جایی دیگر از این شبکهی یکپارچهشده قرار داشته باشد. در تکتک شعرهای مراقبت از تاریکی، این خصائص، به شکل مشخص و مشهودی اتفاق میافتد و تکرار میشود. بر همین اساس، میتوان سبک بودن را به این نوع شعر اطلاق داد. چرا که سبک هم از تکرار ویژگیهای مشخصی در متن، بهوجود میآید و شناخته میشود. اگرچه خصائص سبک، بهخاطر آگاهی شاعر، در شعرهای این مجموعه وجود دارد، امّا باید دانست که خود مانیفست مرکّب حرکت، سبکگریز است. اجتماع این دو متناقض، به روندگان این راه، این امکان را میدهد که هرکس مرکّب حرکت را شخصیسازی کند و با زبان خاص خودش بنویسد. این گستردگی تئوریک، از تکرار و تکرر که یکی از دلایل گریز ما از رویههای سنتی شعر و شاعریست، جلوگیری میکند و منتج به این میشود که هرکسی، جهان تازه و مستقل خودش را بسازد.
به عقیدهی من، شعر در جایی که دچار تکرار و تکرر در فرم، بافت و ایده می شود، شعر تنبل نام می گیرد. ما اغلب در ساختار کلیشهای و مرسوم شعر، با پدیدههای دم دستی، ساده و بهوضوح مواجه میشویم. این نوع پدیدار شدنها، مثل یک تابلوی نقّاشی بر دیوار اتاقمان است که همواره راکد و قابل تماشا و در دسترس است. خودِ این در دسترس بودن و دست_یافتنی بودن در دفعات مداوم و مکرر، به تعبیر فروغ فرخراد، مثل یک کتاب خوانده شده یا یک قلّهی فتح شده، گرایش ذهن و توجه انسانِ حریص به دریافتهای بیپایان را نسبت به شعر به اصطلاح تنبل، کم میکند و از بین میبرد. شاید به همین خاطر است که اغلب در تعاریف اصحاب ادب، از شعر و قالب، با عنوان ظرف و مظروف یاد میکنند. بله، ظرف و مظروف! همینقدر راکد؛ همینقدر آرام؛ همینقدر کمقدر(اینجا قدر نه به معنای ارزش که در معنای اندازه است) و دمِ دستی! من ترجیح میدهم با توجه به انتظاری که از شعر دارم، از اصطلاح سیل و مسیل برای این شعر و فرمش استفاده کنم. شعر باید مثل سیل بیاید؛ پر انرژی و قابل توجه بیاید، ویرانگر باشد؛ مخاطب را ویران کند، تاثیرگذار باشد و همهی نگاهها را به خود جلب کند. این سیّال بودن، شعر را از رخوت و رکود و تنبلی بیرون میآورد.
تصویرسازی فرّار در ایدئولوژی و نیز در فرم مراقبت از تاریکی، به شکلی است که ما با تصاویر پایدار و همواره ساکن مواجه نیستیم. تکّههای ظاهرا بیربط بههم کنار هم کلاژ میشوند و تصاویر متعددی درست میشوند؛ با جانمایه و ریشهی مشترک. بله، تصویرها وجود دارند ولی در حین تماشا بهتدریج و به طور زنده و پویا، تغییر میکنند. یک تصویر رنگ میبازد و به تدریج، در تصویر بلافاصله بعدی، یا با فاصله بعدی، یا بلافاصله و با فاصله قبلی، فرو میرود. در اصطلاح سینمایی، به این فرآیند، دیزالو میگویند. این دم دستی نبودن پدیدهها، ذهن مخاطب را به فعالیت وا میدارد، که دنبالشان راه بیفتد و هرگز به آنها در حالت پایدار دست نیابد و هرگز از تعقیب آنها دست نکشد.
اگر هنر را بهرغم خلاقیت هنرمند، در نهایت تقلیدی از طبیعت بدانیم، این حرکت و سیّالیت لایهمند، در کالبد جهانِ زیست ما نیز وجود دارد. میخواهم از انرژی حرف بزنم. البته اگر بپذیریم که شعر باید انرژیک باشد و آن انرژی قابل توجه باشد. اجازه دهید در چند سطر، از منظر فیزیکی به این حرکت نگاه کنیم و برگردیم. اتمها و عناصر، سنگ بنای هستی هستند. اغلب عناصر اطراف ما یک یا دو لایهی الکترونی دارند که ظرفیت لایهی بیرونیشان پر است و این عناصر همیشه پایدار هستند. بر عکس این عناصر، ما عناصری با لایههای الکترونی بالاتر داریم که در لایههای بالایی آنها، ظرفیت الکترونی تکمیل نیست و آنها را به شدت در طبیعت ناپایدار میکند. اورانیوم دقیقا به همین خاطر طی شکافت و گداخت هستهای در محیط ایمنی و در شرایط فوقالعاده و تحت فشار، در حالت پایدار نگه داشته میشود و آنقدر در این حالت فرّار است که هنگام رها شدن، انرژی فوقالعاده و عظیمی از خود ساطع میکند که قدرت و انرژی بسیار بالایی دارد. رشتهی کلام از دستمان در نرود: فرّار بودن! بله، تصاویر فرّار به عنوان یک کلیدواژهی انرژیک در شعر امروز میتوانند ایفای نقش کنند. اینگونه است که مخاطب، تصاویر را میبیند ولی انگار تصویری نبوده و باز که دقّت و تمرکز میکند، میبیند تصاویر وجود دارند و بخاطر چندلایه بودن و ناپایدار بودن، از جلوی چشم گذشتهاند. این همان انرژی نهفته در فرّار بودن جلوههای یک شعر است که به مخاطب منتقل میشود.
خودِ این متغیر بودن تصاویر، هم جلوههای بصری ویژهای را به تعابیر شاعرانه میبخشد(چنانکه جلوههای بصری در صنعت سینمای جهان، بعنوان یک امتیاز ویژه مورد توجه است) و هم موید این است که شاعر، زاویههای دید متعددی برای تصاویرش تدارک دیده است. زاویههای دیدی که در طول زمانِ شعر، عرض مکانِ تصویرنگاری و چشماندازهای چندمشخص و… جانمایی میشوند.
با این وصف، کلاژ کردن تصاویر در فضای آوانگارد مرکّب حرکت، ضروری مینماید؛ و دقیقا این شکلپذیری در فضا رخ میدهد؛ مفاهیمی که در روشهای سنتی، با تکنیکها و فرمولهای تکراری و نیز محدودیتهای ساختاری هرگز شکل نمیگیرند.
کاش مجّال آن بود که این ثبات و حرکت و این تلفیق و ترکیب، در تکتک شعرهای مراقبت از تاریکی را با هم بررسی میکردیم و متوجّه میشدیم که چرا این مجموعه، یک مجموعهی یکپارچهی زبانی و اندیشگیست. اندیشهای که بلافاصله در زبان رخ نشان میدهد و رخسار معین دارد.
در پایان این یادداشت، نمیتوانم ابراز تاسف نکنم از فلیترهای فراوانی که روی شعرها برای مجوز گذاشته شده است و حتما تصاویر مدنظر شاعر را خدشهدار کرده است.
به عنوان مثال، در صفحهی ۷۳ کتاب میخوانیم:
تخم خروس داشتم و دارم
هرکس قسم نخورد دلش قرص است
این تصویر برای مخاطبی که شهرام میرزایی را فقط از دریچهی این کتاب خوانده است، مخدوش است. بهعلاوهی اینکه، ساختار قافیه را هم با سطرهای بعد بههم زده است. این در حالیست که اصل شعر چیزی دیگر است و آن شاعرانگی عزیز، قربانی فیلتر شده است:
تخم خروس داشتم و دارم
هرکس قسم نخورد ابوالفضل است
نکتهی دیگر که در مورد چاپ این کتاب باید گوشزد کرد و متوجه انتشارات است، کیفیت کاغذی و گرافیکی و صفحهآرایی و حروفچینی کتاب است. کاش انتشارات به فراخور شان این کتاب، مطلوبترین و حرفهایترین کیفیت را تدارک میدید. کتابی که شمارگان ۲۰۰۰ نسخهای چاپ اولش، در همان یکی دو هفتهی نخست به فروش رفت و تا جایی که اطلاع دارم، قرار بود که دو هفته پس از چاپ اوّل، به چاپ دوم برسد و نمیدانم چرا این مهم تا کنون به تعویق افتاده است.
در این واپسین سطرها هم دلم خواست بگویم که کاش برای شعرهای این مجموعه، اسم و عنوان انتخاب نمیشد. چرا که این شعرها، چندوجهی و چندتصویری و چندمنظورهاند و در یک اسم و عنوان، نگنجند. شاید این مهمترین تناقض مراقبت از تاریکی با مرکّب حرکت باشد.
من بهعنوان یک مخاطب شعر، موفقیت را برای مراقبت از تاریکی آرزو نمیکنم، بلکه آن را موفق میبینم و تداوم و تکامل ایدههای این سنگ تمام را به سینه میزنم.»
در انتها یک شعر از مراقبت از تاریکی با هم میخوانیم:
مزرعهی حیوانات
برای جرج اورول
خانه بر دوش بودم و حلزون
خانهای بعد اعتراض گرفت
گریه بند آمد و زن روباه
رفت از مزرعه پیاز گرفت
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و گاز گرفت
مرغ همسایهی خیالاتی
زیر پرهاش تخم غاز گرفت
که خروس خودش خروسک داشت
دم روباه را قسم خوردند
پیش ماها دروغسنج نبود
پشت ویرانهای جناب جغد
روی جفتش پرید و گنج نبود!
اسب خندید و گفت: [بی/گاری]؟!
خر ولی فکر دسترنج نبود
گفت میمون از دم آویزان
قلب وارونه مثل پنج نبود؟!
سر تکان داد بز ولی شک داشت
آسمان تخم کرد در چشمِ
لاکپشت به پشت افتاده
و پلنگ گرسنهی نر، خوووب
حقّ خرگوش ماده را داده
گرگ در گلّه رفت با کامیون
سگ خوشپارس آنور جاده
گورخر هی بلندتر خندید
اسب گفت: ای حرامتر زاده!
ژن غالب همیشه جفتک داشت
بعد از اینکه رئیس دهکده شد
به همه گفت خر! جناب الاغ!
دید برف است و سرد و تاریک است
کرم شبتاب رفت توی چراغ
بین تفسیر عشق، بز فرمود:
قلب چیزیست در کنار جناغ
《با تقاضای عقل و نفس و حواس》
شاه با دو کنیزکش در باغ
خانم شاه با ملیجک داشت…
عدّهای مار داخل کیسه
عدّهای کیسهدوز مار شدند
عدّهای که شکارچی بودند
زودتر از همه شکار شدند
خوکها بمب را به خود بستند
بعد الله و… تار و مار شدند
کرد زرافه گردنش را خم
شیرها یکبهیک سوار شدند
کرکس از لاشه سهم کوچک داشت
در پتویم پلنگ لجبازیست
بغلم ترسلرز خرگوشی
گوش کردم به سرد دیوارم
چه شب خالی پر از موشی!
با خودم خیس گریه خوابیدم
بعد حمّام و بیهماغوشی
اوّل بدبیاری عشق است
بوسهی آخر و فراموشی
باد چشمی به بادبادک داشت
کوه آتشفشان که میگویند
جگر ماست که سرش باز است
خرس در پرتگاه با خود گفت:
غار آیا که آنورش باز است؟!
مار پرسید در دهان عقاب:
زندگانی کبوترش باز است!
قفل بستهست آدمیّت اگر
باغوحش جهان درش باز است
گفت میمون به خود: مبارکباد!
با احترام؛ رحمتاله رسولیمقدم