اختصاصی ترنم شعر / ارش شفاعی در یادداشتی که در اختیار ترنم شعر قرار داده به بررسی مجموعه شعر سپید «میان جیوه و اندوه» اثر لیلا کردبچه پرداخته است. در ادامه می خوانید:
وضعیت چرخ دنده بودن
فرض کنیم بتوانیم یکی از چرخ دندههای یک ساعت را به زبان بیاوریم و از او دربارۀ حال و روزش بپرسیم و بخواهیم دنیای پیرامونش را برایمان توصیف کند.
این چرخ دندۀ محترم احتمال وقتی به توصیف وضعیت خود میپردازد، از تکرار و کندی روزگارش میگوید. ازاینکه جهان تنها براساس حرکتی ملایم و دوری خسته کننده بنا شده است، خواهد نالید و تنها صدایی که توصیف خواهد کرد، تیک تاکی است که خودش ایجاد میکند. او هیچ درکی از زمان، مکان و کاری که انجام میدهد، ندارد. نمیداند انسانها برای سنجش زمان به او نیاز دارند و اصلاً نمیداند در کنار چرخ دندههای دیگر، علاوه بر چرخیدن و تیک تاک کردن، کاری مهمتر و بزرگتر هم انجام میدهد.
گاهی وقتها انسانها خودشان را به وضعیت همین چرخ دنده، نزدیک میکنند. ارتباطشان را با مجموعۀ جهان هستی قطع میکنند و خود را در چنین محدودۀ تنگ و کم وسعتی تعریف میکنند. کاری که لیلا کردبچه در مجموعه شعر تازهاش کرده است.
دراین مجموعه، شاعر به صورت منظم و دقیق شعرش را در چهارچوب مضمونی خاصی پیش برده است. دراین شعرها با شاعری رو به رو هستیم که در توصیف وضعیت دوقطبی خود به زبان آمده است. همۀ مجموعه، توصیف همین دوگانگی و دوشخصیتی بودن است:
یکی از من پشت میز اداره مینشست
آن یکی دنبال یک روز خالی نزدیک در تقویم میگشت…
در همۀ شعرها با همین دو قسمت از یک نفر رو به رو هستیم. کشاکش این نیمه با آن نیمه، نیمۀ عاقل با نیمۀ دیوانه، نیمۀ میانسال با نیمۀ جوان، نیمۀ عاشق و نیمۀ فارغ، نیمۀ رمانتیک با نیمۀ وزین و رنگین….و همین است که این کشاکش و جنگ درون متنی، گاه به متن هم سر میکشد و شاهدیم که نیمی از شعرها، چه استاندارد درست و دقیقی دارند و چقدر خوب و منسجم اند:
و چون رودی زلال
که صخرهای عزیز را برق میاندازد
میخواستم
مرا تماشا کند و ترا ببنید
و البته بعضی شعرها چقدر هیجان زده و البته کم رمق از منظر ادبیت متن هستند:
نمیخواهم به چند شعر مختصر راضی شوی
وقتی با پوست و گوشت و استخوانم مال توام
یا:
مقصر تویی
که مهربانی
که در دنیایی که این همه بی رحم است
بی رحمانه مهربانی
این کشاکش، در همه اجزای شعر باعث میشود مخاطب به دنبال شاعر بیفتد تا ببنید بالاخره دراین جنگ کدام نیمۀ شخصیت دوقطبی شاعر به پیروزی میرسد. متأسفانه یا خوشبختانه، نیمۀ عاقل و دوراندیش اغلب به برتری میرسد و خود را به خاطر عبث بودن این هیجان عاشقانه و کودکانه، مدام سرزنش میکند. دراینجاست که در پارهای شعرها، لحنی مأیوس و تلخکام بر شعرها مسلط میشود و شعر به شکایتی مکرر از دوری، نیستی و فقدان بدل میشود.
گریستن
در 14 دقیقه بامداد
میتوانست نام فیلمی، رمانی، چیزی باشد
اما واقعی تر ازاین حرفها بود
درآخرین طبقۀ هتلی
حوالۀ خانۀ مردی
که نباید او را خواست
یا:
مثل کسی که در هیچ کدام از عکسهای خانوادگی نیست
و جای دیگران را تنگ کرده است
واقعاً نیستی
یعنی اینکه با وجوداینکه میداند، او در هیچکدام از عکسهای خانوادگی اش نیست، باز هم دوباره ودوباره عکس را مرور میکند تا مطمئن شود که واقعاً نیست و وقتی که به واقعی بودن این واقعیت دردناک پی میبرد، بودن و نبودن، هستی و نیستی است که در نهاد شاعر و شعر خانه میکند و به مضمون اصلی شعر بدل میشود و جای همۀ دوگانهها و دوقطبیهای پیشین را میگیرد، تا جایی که به صراحت میگوید:« نیمیهستم و نیمینیستم»
برگردم به آنچه در ابتدا گفتم. شاعراین مجموعه، حکم همان چرخ دنده را دارد. همۀ ارتباطات واقعی خود را با جهان پیرامونش قطع کرده است، دنیای بیرون و اجتماعی که در آن هزاران هست و نیست دیگر وجود دارد، به چشمش نمیآید و نقش خود را در کلیت این جهان نمیتواند یا نمیخواهد ببیند.آیا این قطع شدن ارتباط و نسبت شاعر با همۀ جهان پیرامونش یک نقطه ضعف برای شعر است؟ پاسخ من به این سؤال منفی است چون ما در اسارت و محدودیت نگاهی هستیم که مؤلف بر متن حاکم کرده است. زاویۀ نگاه ما زاویۀ نگاه شاعر به هستی است و اگراین زاویۀ نگاه را نپسندیم و کنار بگذاریم، خود را از لذت بسیاری از اتفاقات شاعرانه، تصویرهای خوب و بهره کشی درست از ظرفیتهای زبان روزمره و زبان رسمیمحروم کردهایم. ما به عنوان مخاطب چارهای نداریم که مانند شاعر، وضعیت چرخ دنده بودن را بپذیریم و از یاد ببریم که اگر چرخ زمان میچرخد، ماییم که آن را میچرخانیم.
ارش شفاعی / خرداد 1400