پوریا پلیکان شاعر سپیدسرا و جوان ادبیات امروز، که میان اهالی شعر و ادب به واسطه شعرها و نگرشهایش به شعر و اتفاقات پیرامون خود شناخته شده است، در یادداشتی که در اختیار ترنم شعر قرار داده، به نقد و بررسی جشنواره های ادبی پرداخته است:
«این برداشتی کاملاً کودکانه و سادهلوحانه است که فکر کنیم جشنوارههای ادبی بیاهمیت هستند و باید بیسر و صدا از کنارشان عبور کرد.
پیش از آن که دربارهی جشنواره یا فستیوالِ خاصی صحبت کنیم، ترجیح میدهم مطلبی را باهم مرور کرده باشیم.
جشنواره چیست؟
جشنوارهها چه فایدهها یا چه زیانهایی برای هنر وَ جامعه میتوانند داشته باشند؟
تاریخچهی جشنوارههای هنری محدود به یک دهه یا چند سده نیست.
قدیمیترین جشنوارههایی را که میشناسم مربوط به دو هزار و پانصد سال پیش در یونان باستان هستند.
دقت کنید، در دو هزار و پانصد سال پیش، یونانیهای باستان «فستیوالهای هنری» داشتهاند.
مثلاً نمایشنامهنویسِ بزرگی به نام «آیسخولوس» در این جشنوارهها شرکت میکرده، نمایشنامهاش را به اجرا میبُرده، و اثرش گاهی به عنوان نمایشنامهی اول انتخاب میشده و گاه از نمایشنامهنویسِ بزرگِ دیگری به نام سوفوکلس شکست می خورده است.
البته در این که قدیمیتر از فستیوالهای یونان باستان در عالم هنر فستیوالی داشتهایم یا نه، بنده بیاطلاعم اما این قدیمیترین فستیوالیست که در حوزهی هنر میشناسم.
و اما فایدهی این فستیوالها چیست؟ و زیانشان کجاست؟
در هر جشنواره، چند داور و یک تیمِ اجرایی وجود دارند و چند مولف که آثارشان در رقابت با یکدیگر قرار میگیرند.
داوران باید دست به انتخاب بزنند اما با چه معیارهایی؟
معیارهای متفاوتی برای برگزیدنِ یک اثر وجود دارد. سعی میکنم به تمامشان اشاره کنم. هرچند میدانم موفق نخواهم شد.
1- سطح کیفیِ تکنیکهای اجرا شده
2- محتوایِ اثر:
گاهی یک اثر از لحاظ تکنیک بسیار قدرتمند است اما دارای محتوای ارزشمندی نیست.
3- جریانِ هنریِ همراستا:
به عنوان مثال در شعر سپید، فرمتهای متفاوتی برای نوشتن وجود دارد. هرکدام هم برای خودشان مانیفیستی ارائه دادهاند. مثلاً عدهای خود را شاعران زبان میدانند، عدهای خود را شاعران موج ناب، عدهای خود را شاعران فراسپید و هزار نامِ دیگر که درواقع عمومشان بیپایه و اساس هستند.
احتمال دارد داور برای به کُرسی نشاندنِ حرفهای خودش، وَ این که بگوید: «برترین شعر، شعریست که ما کار میکنیم»، شعری را برگزیده کند که با جریانِ همان داور همراستا باشد.
4- میزانِ دوستیِ داور با صاحب اثر
5- جریانِ سیاسیِ مشترک:
شاعری مخالف با نظامِ سیاسیِ حاضر است و تنها دلیلِ برگزیده شدنش، در جشنواره ای خاص، همین موضوع است.
برعکسِ این واقعه نیز صادق است.
شاعری همفکر با نظامِ سیاسیِ حالِ حاضر است، و داور هم اتفاقاً همین نگرش را دارد، پس جایزه به همان شاعر میرسد.
این اتفاق بیشتر در جشنوارههای دولتی میافتد.
یادم می آید شاعری که خودش نیز در دورانی کم از این دست جایزهها دریافت نکرده بود، در جلسهای لب به اعتراض گشود و نسبت به جایزههای دولتی نقد داشت که میگفت: «چرا حتی یک بار این جایزهها به یک صدای معترض داده نشده است؟» او می گفت: «همیشه جشنوارههای دولتی اسمهایی را عنوان میکنند که خیالشان راحت باشد، در آینده، خطری برای آن ها ندارند و از لحاظ فکری همسو با نظامِ سیاسیِ حاضر هستند.»
هر دوی اینها جایزههای سیاسی هستند و هنر را از اصل منحرف می کنند.
6- حق السکوت:
معنی این بند کاملاً واضح است. شاعر از داور یا داوران چیزی میداند که باید پنهان بماند. پس او باید برگزیده شود.
7- منفعتطلبی:
منفعتطلبی به شکلهای مختلفی میتواند اتفاق بیفتد. مثلاً شاعر به تنهایی میتواند منفعتی را برای داوران به ارمغان بیاورد.
یا تیم اجرایی به داوران گفته باشند که: «شما آن شخصِ معلوم را برگزیده کنید، تامین منافعتان با ما.»
اگر داورها، براساس آیتم یک یا توامانِ یک و دو، اثرِ محترمتر را انتخاب کنند؛ بدیهیست که جامعه تشویق میشود تا به هنرِ محترم و باکیفیت توجهِ بیشتری نشان دهد.
در این صورت هنرمندی که برای هنرش ارزشِ بیشتری قائل است تلاش بیشتری میکند و آثار بهتری خلق میکند.
همینطور استعدادها روز به روز بیشتر شکوفا میشوند.
در نتیجه «هنر» در این محدودهی جغرافیایی روز به روز بالاتر میرود و متعالیتر میشود.
فستیوالها میتوانند رقابتی برای خلقِ هنرِ بهتر و محترمتر ایجاد کنند؛
البته اگر بر اساس درستی و کیفیتِ آثار دست به برگزیدن و معرفیِ آنها زده شود.
به گمانِ بنده این اتفاقیست که در یونان باستان میافتاده و به همین خاطر به تمدنشان میبالیدند و دیگران را بربر میخواندند.
بدیهیست که رشدِ فرهنگیِ جامعه با میزانِ پیشرفتگیِ هنر رابطهی مستقیم دارد.
مردمی را تصور کنید که از رشدِ فکریِ خوبی برخوردارند و همینطور هنرِ خوب را از هنرِ بیارزش تشخیص میدهند. هنرمند در این جامعه ناگزیر است که اثرِ خوب خلق کند وگرنه حذف خواهد شد.
نقطه ی مقابلِ این موضوع نیز صادق است. دُرُست مثل جامعهی ما.
اینجا به مراتب دیده شده که هنرمندهای خوب حذف میشوند و مردم آثارِ فاقدِ ارزش را دوست میدارند.
باید بگویم که متاسفانه داورانی که امروز در جشنوارههای هنری (به خصوص در جشنوارههای شعر) حضور دارند دقیقاً از دلِ همین مردم بیرون آمدهاند.
از دلِ همین مردم که در همهجا بربریتِ خودشان را به نمایش میگذارند. بیهیچ ترس و خجالت و شرمندگی.
همین مردمی که اگر جایگاهی در فضاهای دولتی پیدا کنند، دست به اختلاس میزنند. همینها اگر داورِ جشنوارههای هنری شوند دست به انتخابِ اثری میزنند که از میانِ آیتمهای بالا امکان برخورداری از هر آیتمی را دارند جز آیتمهای شمارهی یک و دو.
بدیهیست که انتخابِ آثارِ برگزیده بر طبقِ هر کدام از آیتمهای بالا (به جز شمارهی یک و دو) اثر مثبتی در چرخهی هنر و فرهنگ ندارد و همچنین به شدت آسیب رسان است.
تصور کنید جشنوارهها براساس اعتقاداتِ سیاسی یا دینیْ برگزیدههایشان را انتخاب کنند. این انتخاب در میانِ هنرمندان و جامعه چه تاثیری خواهد داشت؟
به هنرمندان یاد میدهد که باید ریاکارانه اثری را بسازند که جزئی از اعتقادِ آنها نیست.
به مردم نیز میآموزد که ریاکار باشید تا کارتان پیش برود.
تصور کنید که جشنوارهها به خاطرِ حقالسکوت آثار خودشان را انتخاب کنند. به هنرمندان و جامعه چه چیزی آموزش داده میشود؟
– حقالسکوت بگیرید! و برای منفعتِ شخصیِ خودتان دست به افشای حقیقتها نزنید.
تصور کنید که جشنوارهها تنها به دلیلِ منفعتطلبیِ خودشان آثاری را برگزیده کنند. به مردم و تازههنرمندان چه چیزی را آموزش خواهند داد؟
جواب این پرسشها آنقدر روشن است که نیازی به مصرفِ واژهها نمیبینم.
اما چرا «به خصوص در شعر» این اتفاقها میافتد؟
دلیل این موضوع واضح است.
شعر هنریست که مخاطبِ کمتری دارد. در نتیجه خبرهایش به اندازهی عرصهی موسیقی و سینما مخاطب ندارند و نشریهها و روزنامههایش به آن اندازه فروش نمیکنند. پس برای هر خبرگزاریْ سرمایهگذاری بر خبرهای سینما و موسیقی صرفهی اقتصادیِ بیشتری میتواند داشته باشد تا سرمایه گذاری بر دنیای شاعران.
پس مقالهها و نقدهای کمتری برای حواشیِ شعر میبینیم و درواقع آسان بگویم، کسی نیست که این جشنوارهها را به چالش بکشد.
اگر هم کسی نقدی برایشان بنویسد، تعداد کمی برای مطالعهی این نقدها وقت میگذارند.
شاعران نیز که مخاطبهای کمی دارند و میترسند همین چند مخاطبشان را هم از دست بدهند، ریسک نمیکنند و عمومن زبان به سکوت بستن را ترجیح میدهند.
شاید این مصلحتاندیشی برایشان بهتر است که مبادا تعداد فالورهای اینستاگرامشان از دو هزار نفر به هزار و نهصد نفر برسد.
چندی پیش، مطلبی را در صفحهی شخصیام منتشر کردم که نقدی بود بر جشنوارهی یکی از کانون های ادبی شاخص!
شاید کمتر کسی، از اهالی شعر، باشد که این مطلب را ندیده یا نشنیده است.
اما مطلب از چه قرار بود؟
من پنج شعر از شعرهای شاعرِ برگزیده در جشنوارهی شعری را برای هشت شاعر فرستادم و بی آن که نامی از صاحبِ آثار ببرم از آن ها خواستم تا شعرها را نقد کنند.
بیشک این بهترین شیوهی نقدِ یک اثرِ هنریست!
زمانی که نامِ صاحبِ اثر را نمیدانیم، در درونِ خود این اجازه را پیدا میکنیم که به راحتی و بدونِ تعارف دربارهی اثر حرف بزنیم.
واکنشها تقریبن یکسان بود اما با لحنهای متفاوت.
مثلاً شاعری نوشته بود: «این کارها در ابتدای راه هستند اما مشخصه که شخص می تونه با مطالعه راه خودش رو پیدا کنه و شعرهای خوبی بنویسه»
درواقع طوری نوشته بود که انگار خیال کرده این شعرها متعلق به شخصیست در ابتدای نوجوانی.
یا منتقدِ نامآشنای دیگری نوشته بود: «این متنها به شعر نرسیدند»
شاعر دیگری نوشته بود: «هیچ شعریتی در این وجود نداره. چند جمله خبریه. ایدهاش به شدت نخ نماست»
شاعرِ دیگری نوشته بود: «چطور نظر بدم؟ بیشتر بر بستر ایده شکل گرفته. من بیشتر متن ادبی میبینم تا شعر»
شاعرِ دیگری نوشته بود: «بیشتر یک سیاه مشقاند یا یک یادداشت ساده. به نظرم چیز زیادی نداشتن. تخیل آنچنانی یا کشف عجیب»
و شاعرِ دیگری به کوتاهترین شکل نوشته بود: «غیر از اونجاهاش که از دیگران برداشته بقیهش دریوریه»
از این پیامها چند عکس تهیه کردم و روی صفحهی شخصیام به شکل مطلبی منسجم قرار دادم. در کپشن ماجرای آن جشنواره نوشته شده بود.
نوشته بودم که یکی از داوران جلوی صدها نفر برای خواندنِ کتابِ شعرِ این شاعر ابراز انگیزه کرده و گفته است:
«شاید ایشون، به خاطر آشنایی با شعر عرب، هوای تازهای در شعر فارسی ایجاد کنه. اگرچه کتابش رو خودش بهم هدیه میده اما اگر هدیه هم نده، من دوست دارم این کتاب رو تهیه کنم و بخونم»
واضح است که همین جملهها یعنی تشویقِ مخاطب به سوی این شعرها و القای این مطلب که این شعرها شعرهای خوب و موفقی هستند.
البته من هیچ صدای ضبط شدهای از آن جلسه ندارم و آن جناب داور میگویند که بخشی از این گفتهها گفته نشده است و بنده اشتباه میکنم.
ایشان از جملههای نقل شده تا آنجا که مربوط به تهیهی کتاب میشود را قبول دارند اما میگویند که هنوز کتاب را تهیه نکردهاند و نخواندهاند و این یعنی آن جملهها در حد حرف باقی مانده است.
که اینجا سوالِ دیگری مطرح میشود؛
اگر یک کتاب آنقدر ارزش ندارد که آن را تهیه و مطالعه کنیم، چرا باید جمعی را برای مطالعه ی آن ترغیب کنیم؟
در آنجا چهار داور (مجید معارفوند، عبدالجبار کاکایی، هرمز علیپور و گروس عبدالملکیان) نشسته بودند که هرکدام به نوعی از آن دلنوشتههای کودکانه تعریف و تمجید کردند. و علتِ این موضوع مشخص نیست.
مطلبی که بر صفحهی شخصیام منتشر کرده بودم با واکنشهای متفاوتی روبهرو شد و این واکنشها به چند دسته تقسیم می شدند.
عدهای، که از نگاهِ بنده مطلع به جریان بودند، واکنشهایشان نسبت به مطلب مثبت بود.
عدهای به واقع مطلع به جریان بودند اما از سر مصلحتاندیشی واکنششان منفی بود. چرا که میترسیدند مبادا از سوی داورانِ آن جشنواره واکنشِ منفی ببینند و تعدادِ دو هزار فالورشان به هزار و نهصد عدد تقلیل پیدا کند.
مثلاً شاعری، که خود در جشنوارههای دیگری داور بوده است، در خلوت به من میگفت:
«این شعرها چَرَنده. اون آقا از بچگی بازی رو یادگرفته.»
بازی را یادگرفتن کنایه ای بود به یکی از داوران، که یادگرفته کجا چه حرفی بزند یا چه کاری بکند تا برایش منفعت داشته باشد.
و اما همین شخص در کامنتهای پُستِ من نوشته بود:
«در جشنوارهها بیعدالتی اتفاق میافته اما من از این جشنواره بیاطلاعم»
این جمله بسیار جالب بود!
ایشان در فضای خصوصی از همه چیز مطلع بودند اما در فضای عمومی یک دفعه حافظهشان را از دست دادند.
عدهای نیز، که شاید اصلاً مرا نمیشناختند، صرفاً به طرفداری از دوستانشان آمده بودند.
این دست طرفداریها، که کاملاً عاری از تحلیل و عقل و منطق هستند، مصداقِ بارزِ همان بربریت است. و نه بربریتی که امروز با آن مواجه هستیم بلکه بربریتی در همان ابعادِ دو هزار و پانصد سال پیش.
در فضای موسیقی هم این اتفاق بسیار افتاده است. مثلاً شخصی در صفحهی اینستاگرامش ثابت میکند که یکی از خوانندگان ایرانی آهنگی را از یک خوانندهی اروپایی دزدیده است.
طرفدارانِ آن خواننده هجوم میآورند به صفحهی منتقد و شروع به فحاشی میکنند. در این لحظه، این گروه از مردم، از هرگونه عقل و منطقی عاری هستند. پس بهتر است از نقدِ این دوستان و عزیزان بگذریم.
خودِ شاعر، بسیار متواضعانه ابراز بیسوادی میکرد و میگفت که راهِ شعر را تازه شروع کرده و نقدهای برخی از دوستان درست است و برخی دیگر نه.
برخورد ایشان ظاهری بسیار سیاستمدارانه داشت اما برای اهالیِ شعر روشن است که این حرفها درمان نیست و باید ریشهایتر با مطلب برخورد کرد.
مثلاً دوستِ غزلسرایی از ایشان پرسیده بود: «شما که اعتقاد دارید تازهکار هستید پس چرا کتاب چاپ کردید؟»
در این موقعیت شاعر از ادامهی مکالمه فرار کرده و تمام کامنتهای خود را از ریشه پاک کرده بود.
و به قول شفیعی کدکنی: «گاهی تواضعْ نشان دهندهی خودبزرگبینیست»
عدهای نیز از سوی افراد فعال در کانون مذکور بودند، که حق طبیعیشان است از خودشان دفاع کنند. عموماً هم اشخاصی هستند که ارتباطِ عمیقی با شعر ندارند و حجمِ کتابهای کتابخانهشان از تعداد انگشتهای دو دست تجاوز نمیکند.
مطلب دیگری که اینجا حائز اهمیت است، طرفداریهای بیدریغِ شاعرِ برگزیده از این کانون در درگیریهای مختلفِ آن است.
به طور مثال در درگیریِ همین کانون با مرحوم علیرضا راهب، شاعر برگزیده جلوتر از دبیر کانون در دفاع از او پیراهن چاک میداد.
و در موقعیتهای مختلف نیز شاهدِ این دست اتفاقها بودهایم و هستیم.
با لحنِ مودبانهای اگر بخواهم بگویم، شاید این کانون ادبی (خاص!) با این کارها قصد داشت از او یک دوستِ وفادار برای خودش بسازد.
به همین خاطر ایشان باید برگزیدهی برگزیدهها میبود و اصلاً شاید داوران در جشنواره تاثیر بسزایی نداشتند.
در مجموع نوچهپروری در میان برخی صاحبان جلسات و شاعرهای دارای مشهوریت از قدیم وجود داشته است و اتفاقی تازه نیست.
این تنها یک نمونه از دهها جشنوارهایست که سالانه در کشور اتفاق میافتند.
در بسیاری از جشنوارههای شعر، ما شاهدِ نوعی بربریت هستیم. و متاسفانه این جشنوارهها، که میتوانستند ابزارِ خوبی برای رشدِ هنر باشند، به رشدِ هنر در جامعه کمکی نمیکنند و تنها بیهنری را ترویج میکنند.
امید، که با کمکِ این دست نقدها، اوضاع کمی بهبود یابد و هرکس رسانهای دارد با شرافتِ بیشتری آن را در اختیارِ هنرِ واقعی، آگاهی و حقیقت قرار دهد.»
پوریا پلیکان / آبان 99