نگاهی به مجموعه شعرِ “رهابند” اثر حمید چشم آور
در نوشتارهای عیارمند سه شاخصه بیشتر مورد توجه مولف و منتقد قرار می گیرد یکی انتخاب و گزینش واژگان و دو دیگر کجانشانی و هم نشینی کلمات است چرا که در هویت و شمایل تازه در صورت انتخاب درست و کاربرد درست و دست به گردن کردن کلماتی همسان می تواند برد استعلایی و جذبه حسی کلام و در نهایت شعر یا نوشتار را بالا ببرد.
و من شاعر را در گزینش و در کجانشانی و هم نشانی واژه موفق دیده ام او کلمات را به زیبایی دست به گردن کرده تا معنایی بکر و فضایی تازه را خالق باشد، اگر چه ممکن است پیشمتن هم داشته و ذهن را ارجاعی بیرون متنی بدهد مثل ترکیب “بوف لال ” که بوف کور هدایت را در پس پشت خود دارد اما در عین حال یک هم نشانی مقبول است . کالریج بر این عقیده است که شعر نه توالی شکوهمند تکههای متصل به هم بلکه عنصری است که بخش ها و اجزاء آن در پیوندی جاندار و سازمند به هم مرتبط شده اند.
شعر چشم آور با وجود خلاقیت در رمزگان که گاهی به صورت نام یا مکان جغرافیایی نمود پیدا می کند مثل شعر “کرج” که نمودی مجازی هم می تواند در بعضی ابیات داشته و “ایران” انگار شود و گاهی نمودهای استعاری و تاریخی دارد اما چون کلاسیک و قالب مدار است بیشتر به خصیصهی ارتباط اجتماعی و گاه فردی تکیه دارد تا تاویل پذیری، لذا لحن، واژه و حس، ابزار استخدامیِ ارتباط گیری و انتقال پیام هستند و زبان نمودی گفتاری به خود می گیرد و در شعر وصف شاخصه ای برجسته و نمودی چشمگیر می یابد.
بینامتنیت هم به صورت مضمونی مانند
«قهوه ات را بنوش لاجرعه درجهانی به قید یک قرعه
تا ببینند از دهانهی غار سایه عالم مثالت را»
یا
«عشق تیغی ست که با مکر سیاست آمد
تا رگ خواب تو را داخل گرمابه زند»
یا
«عشق می خواست که با حیله چشم یوسف
تهمت هرزگی اش را به زلیخا بزند»
وهم به صورت لفظی و کلامی. در شعر “چشم آور “دارد مانند:
«در اینجا چارزندان است و چندین حجره در هر نقب
که این حجره به آن حجره فقط راه گذر دارد» که عین کلام “شاملو” را به ذهن می آورد اگرچه استفاده شاعر تعمدی و بهره گیری از برد کلامیِ پیش متن می باشد.
شاعر روایت خطی را می شکند یعنی در مجموعه شاهد دونوع شعر ،هم شعر تک کانونی، و روایت مدار مانند شعرِ
“تحلیل جامعهی روشنفکری با کلاه فرنگی”
«یک شمع و دو استکان چای، یک زیرسیگاریِ پُر با فندکی اِمریکایی
بر روی میزی که رویش چیزی شبیه ملافه…
یک چتر و یک شالِ رنگی با یک کلاهِ فرنگی
از دستهی صندلی آویزان برای قشنگی در عصرِ یک روزِ صافِ
-حتی کمی آفتابی-
یک زن که با روی زیبا، و بینی رو به بالا همراه با دودِ سیگار
سرگرم بحثیست علمی با مرد که فکرِ روشن با دستمالی به گردن
و کردنِ فکرِ زن را همراه یک بسته بهمن آورده با خود به کافه!
حالا در این بحث زیبا آن مرد با ژستِ «لورکا» و ایسمهای فراوان
-همراه با اندکی وهم-
با دیدِ داناییِ کُل در شرحِ تحریفِ تحلیلِ شعرهای خودش با «دنیای سوفیِ» «گوردر»
و «کوریِ بوفِ صادق» کردهاست زن را کلافه!
یا پُست را پَست خوانده، پا پیش را پس
پسا را هم در پساساختار فرضیش حل کرده شاید
با سفسطه شعر خود را واپسگرایانه یا با امپرسیونیسم جعلی
از گوش مفت مخاطب آویخته باشد اما؛
با زرت و پرت اضافه!!
او مثلِ ریش و سبیلش در ابتدای گذر از پسکوچههای گذار است
در یک جهانِ دو رنگ است، تلفیقی از روم و زنگ است
هم کشتهی «سهروردی»ست، هم مردهی «بیگبنگ» است
در یک تضاد قرینه یا محو دنیای کفر است یا غرق توی خرافه!
□
راستش منم بعضی وقتا عمداً یه کم گیج میشم
یه لحظه دیندار و مؤمن یه لحظه لائیک میشم
تو خواب گاهی میبینم
با یه کلاهِ فرنگی و چتر و سیگار و فندک به دست میرم به مسجد!
بیدار که میشم اما سگمست میرم به کافه!
دنیای من تو گذاره، دنیای من با خود من هر روز درگیری داره
مامانم امروز میگفت: «امسال هم نذری داریم»
من تو جهانِ گذارم، به هیچچی ایمان ندارم
اما هنوزم به قرآن مامانم و دوست دارم
این شعر
یه
اعترافه!”
و هم شعر چند کانونی که استقلال بیتی در آن مراعات می شود مانند شعر «به نام واژه»
«به نام واژه که اندیشههایش دردسر دارد
به نام واژهای که گفتنش در شب خطر دارد!
به نام واژه که تا بر زبان جاریست، شاعر نیز
در این بازی برای دستِ آخر برگ سر دارد
همیشه شعر سربازیست که از راه میآید
که هرچه برگ بر روی زمین جا مانده بردارد
و شاعر نبض فریادیست که سلول در سلول
پسِ هر واژه پنهان است و دشنه در کمر دارد
همیشه شب برای بیقراران مژدهی صبح است
که هر ویرانه حتا در پس دیوار در دارد
زمستان موسم آرامش ماقبل ویرانیست
سری که در گریبان است از طوفان خبر دارد
بترس از خرمن آتشگرفته در مسیر باد
همیشه آتشِ در زیر خاکستر شرر دارد
در اینجا چهار زندان است و چندین حجره در هر نقب
که این حجره به آن حجره فقط راه گذر دارد
زبان شعر شیرین است و مضمون حقیقت تلخ
شبیه طعم جام شوکرانی که شکر دارد»
در این مجموعه، اگر چه هر کدام از شعرها به لحاظ زیباییشناسی جهانمتنی خاص خود را دارند اماشاعر در فرم درونی و معماری نهایی شعر از پیچیدگی غیرلازم دوری میکند و بیانی غیرمستقیم وساده دارد که بیانگر درک خاص او.از زیبایی شناسی شعر غزل نو و غزل آوانگارد است.
در این مجموعه شاهد لحن گردانی نیستیم شاعر با قطع و وصلهای روایی و تمرکز بر انرژی درونی کلمات خواهان درگیر کردن ذهن مخاطب و القای معانی ست.
۱. آشنایی زدایی:
آشنایی زدایی در کلام هجوم به عادت زبانیست و شکستن قالب غالب زبان است، گریز از معمولیات در کلام است. یعنی حس و خیال و عاطفه را هربار به زبانی دیگر و به شکلی دیگر در می آورد چون به قول دکترشفیعی کدکنی “شعر اتفاقیست که در زبان می افتد” و این شاخصه عاملیست که بانی نگاه رو به جلو برای مولف است و به او گوشزد میکند که تکرار زیبایی میتواند نازیباترین باشد .
در آشناییزدایی شاعر کلمات مرده در هنجار عادی گفتار را جانی دیگر میبخشد و این متفاوت نگری وکاربرد غیرمعمول ونامتداول پتانسیل این را دارد که در مخاطب ایجاد تلذذ کند، پس یکی از وجوه رستاخیز کلمات و در محور زبان شناسیست و در دو حوزهی کلمه و نحو میتواند اتفاق بیفتد که در شعر چشم آور در مجموعه رهابند شاهد این اتفاق زبانی در دو حوزه هستیم، هم در حوزه کلمه و هم در حوزه نحو. او با دور زدن قواعد زبانی و معمول شعر فراروی از عادت ومعمول گریزی در زبان دارد:
«آموزش مقاربهی بهتر
همراه با مشاوره در بستر
درمان ناتوانی جنسی با
بحث فلانشناسیِ بالینی
تدریس علم فلسفه با منطق
انسان: (دونقطه) جانوری ناطق
داروین شناسی از نظر صادق
با بوفهای کور و کرِ چینی»
«تا مامِ گربهسان پلنگعارضش به جهل
چون اشتر عرب زده بر خاک چانه را»
«مثل سگ پاچه ی تو را بدرد
هی بگیرد تو را رها بکند
جای اینکه تو زندگی بکنی
زندگی بیشتر تو را بکند»
«کاش می شد که از دلم اویی
که دل از من برید را ببرند
چشمهایش دوباره سر برسند
مرده شور حمید را ببرند»
«دیگر چگونه می توان به عقل ثابت کرد
که این جهان نسبتاً هستی هدف دارد»
2_پارادکس وخلق فضای پارادکسیکال شگفتی را چاشنی یافتههای ذهنی مخاطب میکند و کلام را سویهای استعلایی میبخشد و در ذهن مخاطب متعالیتر جلوه میکند، چون زیر بنایی خلاف منطق دارد و هم از کلام آشناییزدایی می کند و هم ابهامی کمرنگ در بطن خود دارد دریافت معنا را کمی به تعویق میاندازد لذا در نقد نوین آن را شاخصهای اساسی برای عیارمند کردن شعر انگاشته و به آن توجه نموده است.
اين صنعتي حلاوت بخش است و سر حلاوت آن گويي اين است که خلاف عرف و منطق است يعني به ظاهر دو امر ناسازگار را در موضوع واحد جمع کند و همين مايه جذب ذهن و گره خوردن سخن با ضمير است. گويي غوطه وري در امور موافق عرف و منطق، عادت ذهن است و هر عادتي مايه غفلت است و همين که با امري خلاف عرف مواجه ميشود برآشفته و بيدار ميشود و توجه بيشتري به سخن معطوف ميدارد. نقش تضاد و طباق (متناقض نما) برانگيختن تعجب است از راه تکيه بر امور خلاف عرف و عادت و منطق و از راه گزيدن با دو تيغه مقراض تناقض.
و نمود برجسته این آرایه در شعر شاعر نام مجموعه است که ترکیبی فوق العاده از دو کلمه متناقض است رها که رهایی و آزادی را در انبان خویش دارد و بند که زندان و خفقان را در درون خویشتن.
چشم آور شاعر هیجانات آنی نیست حس آمده در پس پشت کلماتش حسی بیدار و تب ساری آنها عمقی و درونی است او در شیوه شاعریاش اگر چه متعلق به حلقه شعرای پس از شعر آوانگارد است اما متمایل به غزل نو نویسی است یعنی قبل از اینکه به کارکرد اتفاق های زبانی باور داشته باشد اهل گرایش به واسازی تصاویر به صورت تعینی با ذهنیت ترکیب سازی کلاسیک است همچنان اهل ترکیب تشبیهی اهل استعاره و…..است.
گاهی رمانتیک سراست
گاهی اجتماعینویس.
«دکتر فخرالدین سعیدی / آذر 98 »