«استمرار تازگی» مجموعه نقد شعر معاصر ایران است که به همت نشر ایهام در آستانه انتشار قرار گرفته است. استاد حمیدرضا شکارسری در مقاله ای در این کتاب، با عنوان غزلی بر ضد غزل، به بررسی کارنامه شعری سیمین بهبهانی پرداخته و آن را در اختیار «ترنم شعر» قرار داده است:
نگاهي به كارنامه شعري «سيمين بهبهاني»
غزلي بر ضد غزل
قالب تماميت شعر نيست اما در شعر سنتي فارسي قالب ، اصل شعرست يعني شرط كافي شعريت ، قالب محسوب مي شود . قالبي عروضي كه با اتكا بر زيبايي شناسي تعادل و تقارن و توازن آواها شكل مي گيرد و موجب برانگيختن تخيل مخاطب مي شود حتي اگر در همان مرحله ي نظم متوقف مانده باشد . پس چه بسا منظور از مخيل در تعاريف كلاسيك شعري ، خيال انگيزي متن باشد و نه تخيلي بودن آن . و همين مساله از مهم ترين مواضع مورد تهاجم شاعران نوسرا به شعر كهن است . آنجا كه شاعر سنتي گاه در حد ناظم ارزيابي مي شود و غزلسرا در حد نشخواركننده ي تغزل هاي شاعران كهن فارسي !
شعر فارسي معاصر اين اواخر شاعري را از دست داده است كه خودآگاهانه با اين تفكر جنگيد و پپروز شد .
«سيمين بهبهاني» با عاشقانه هايي متعارف و البته شيرين و دلپسند شروع كرد . البته چهارپاره ها و غزل هاي او در ژانر اجتماعي بود كه موجب برتري او بر ديگر رمانتيك سرايان و اروتيك نويسان آن دوران شد .
«آه ، اين كيست كه در مي كوبد ؟
همسر امشب من مي آيد !
واي ، اي غم ز دلم دست بكش
كاين زمان شادي او مي بايد
لب من اي لب نيرنگ فروش
برغمم پرده اي از راز بكش ،
تا مرا چند درم بيش دهند
خنده كن ، بوسه بزن ، ناز بكش …»
«بهبهاني» اما در آن فضا متوقف نماند چرا كه ضرورت تغيير را حس كرده بود . احساسي كه تنها از شاعري حرفه اي برمي آيد .
«غزل قديم خانه اي بود كه در اجاق امنش آتشي مي توانستم افروخت اما … من پهنه مي خواهم و باديه تا هر چه مي خواهد دل تنگم بتركانم … قالب آراسته و ظريف غزل سنتي ديگر به چه كار مي آيدم ؟»1
پس سلوكي بي وقفه و خستگي ناپذير را مي آغازد اما نه بي ريشه و بي گدار :
«من هنوز شهامت آن را نداشته ام كه از بنيان ويران كنم . هنوز از همان افاعيل استفاده مي كنم اما ضرب را ، آن ضرب رقصان و خوشايند و آشنا را به دور افكنده ام … رابطه قراردادي ميان افاعيل را گسسته ام»2
«به نسيم كوي شهيدان ، نفرستي از چه درودي ؟
كه غمين گذشته ز دشتي ، نه گلي در او نه گياهي
همه ديده بسته ز وحشت ، همه لب گزيده ز حيرت :
نه بشارتي به كلامي ، نه اشارتي به نگاهي
به حريم تربت مردان ، ز حرير پرده نظر كن
كه به باد رفته چه سرها ، به لزوم پاس كلاهي !
من و بانگ نفرت و نفرين ، كه نمانده چاره به جز اين
تو و همنوايي «آمين» ، چو فغان كنم كه «الاهي ! …»
او قالب را محترم مي شمارد اما براي نوزايي آن از اوزان كم كاربرد و مهجور يا حتي نامطبوع بهره مي برد تا بتواند دايره واژگاني معمول غزل را وسعت بخشد بي آن كه موسيقي آشناي غزل كه دايره كلمات معتاد خود را داشت ، آن را به مضحكه بكشاند . همان معضلي كه شعر مشروطه مبتلايش بود .
براي اين كار :
«هر جمله يا هر پاره از يك جمله را همچنان كه با منطق طبيعي كلام ، بي انديشيدن به وزن ، ادا مي كنم ، به كاغذ مي آورم . اين جمله ها يا پاره هاي جمله كه هر يك سرآغاز غزلي مستقلند ، بر اثر تكرار وزن پيدا مي كنند اما نه وزني كه در غزل گذشتگان رايج بوده است .»3
در اين مسير البته اوزاني هم ابداع مي شود كه لزوما زيبا از آب در نمي آيد اما نفس عمل نزديك كردن موسيقي غزل به دكلماسيون طبيعي كلام است كه توصيه نوگرايانه و بلكه آوانگارد پدر شعر نو فارسي يعني «نيما»ست .
«پير ماه و سال هستم ، پير يار بي وفا ، نه !
عمر ميرود به تلخي ، پير مي شوم ، چرا نه ؟
پير ميشوي ؟ چه بهتر ! زود ميرسي به مقصد
غيرازاين به ماحصل هيچ ، بيش ازين به ماجرا ، نه
هان ، چگونه مقصد است اين؟ مرگ؟ پس تولّدم چيست؟
آمديم تا بميريم ؟ اين حماقت است ، يا نه ؟
زاد و مرگ ما دو نقطه است ، در دو سوي طول يك خط
هرچه هست ، طول خطّ است ، ابتدا و انتها نه!»
«بهبهاني» با از هم گسستن بنيان ديريني كه بر اوزان آشنا استوار شده است به انسجام كل دورنمايه ي غزل مي رسد و از آغازكنندگان جريان ضديت با استقلال ابيات به شيوه ي غزل سنتي فارسي مي شود .
«شعر امروز غالبا اين پراكندگي و تشتت را پذيرا نيست و يك شعر از يك مضمون واحد كه حاصل توجه ذهن به جزئي از زندگي ست به وجود مي آيد»4
جرياني كه با اين توجه مدرن به كليت واحد اثر و جزءنگري ، در ادامه به روايت پردازي در غزل و حتي حلول جريان سيال ذهن در اين قالب منتهي مي گردد .
«کودک روانه از پی بود ، نق نق کنان که : «من پسته…»
«پول از کجا بیارم من؟» زن ناله کرد آهسته
کودک دوید در دکّان ، پایی فشرد و عرّی زد
گوشش گرفت دکان دار : «کو صاحبت ، زبان بسته!»
مادر کشید دستش را : «دیدی که آبرومان رفت؟»
کودک سری تکان می داد ، دانسته یا ندانسته
«یک سیر پسته صد تومان ، نوشابه ، بستنی … سرسام!»
اندیشه کرد زن با خود ، «از زندگی شدم خسته
دیروز گردوی تازه دیده ست و چشم پوشیده ست
هر روز چشم پوشی هایش با روز پیش پیوسته»
کودک روانه از پی بود ، زن سوی او نگاه افکند
با دیده ای که خشمش را بارانِ اشک ها شسته
ناگاه جیب کودک را پُر دید «وای! دزدیدی؟»
کودک چو پسته می خندید با یک دهان پُر از پسته…»
در نهايت غزل «سيمين بهبهاني» تا آنجا از غزل سنتي فارسي آشنايي زدايي مي كند كه به گفته ي خود او آن چه در قالب غزل مي نويسد در واقع «ضد غزل» است . 5
در واقع اين ديگر نهايت چيزي ست كه مي توان از يك قالب سنتي براي نزديكي با قوالب نو انتظار داشت . آن چنان قرابتي كه بتواند قالب سنتي را براي بازنمايي جهان معاصر كاملا مستعد نمايد .
و اين شاهكار «سيمين بهبهاني» بود . از همين روست كه مي توان براي او شخصيتي كاريزماتيك در شعر معاصر در نظر گرفت . تاثير اين اقتدار را مي توان در پيدايش و نضج آن جريان هاي نو و پسانوي غزل سرايي سراغ گرفت كه توسط شاعران جوان در دهه هاي هفتاد و هشتاد شكل گرفت .
جريان هايي كه علي رغم انحرافات به وجود آمده ي بعدي ، به عنوان جريانات پيشنهاد دهنده و احياگر غزل معاصر هنوز مدعي و مطرح هستند .
با مرگ «سيمين بهبهاني» شعر معاصر فارسي يكي از قله هاي خود را از دست داد . قله هايي كه ديگر به ندرت از كوهستان اين شعر سرفراز خواهند آورد .
پانويس :
1 – گزينه اشعار سيمين بهبهاني – نشر مرواريد – 1367 – صفحه 28
2 – همان – صفحه 29
3 – همان – صفحه 30 و 31
4 – همان – صفحه 33
5 – صداي آمريكا