بهمن بنیهاشمی[1]
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه | خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه | |
کنارم هستی و بازم بهونههامو میگیرم | میگم ای وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم | |
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم | از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم | |
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم | محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم | |
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم | روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم | |
تو هم مثل منی انگار ازین دلتنگیها داری | تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری |
افشین مقدم
ابیاتی که خواندید بخشی از ترانهای معروف است که خوانندهای شناختهشده آن را اجرا کرده است. در برخورد اول با اثر فوق، آنچه بیش از همه توجه را جلب میکند بیانِ صمیمی و دور از تکلف این ترانه است. صورِ خیال در این اثر نوعی از بازسازی واقعیّت است و تخیلی که سبب ایجاد تصویری وقوعناپذیر شده باشد در آن دیده نمیشود. استعاره (به معنای کهن آن) و تشبیهی در آن دیده نمیشود و شعریت آن بیش از هر چیز در عاطفهای است که تقریباً برای همگان قابل درک است و میتواند برایشان تجربهای زیستشده باشد. بیان مستقیم و بیواسطهای که به وسیلۀ نیروی همذاتپنداری مخاطب را درگیر خود میکند و به سبب باورپذیری و همراهی با تصاویر برخاسته از نظام منطقیِ حاکم بر دنیای بیرونی، شنونده را فریفتۀ صدق خود میکند.
فارغ از این که چنین رویکردی در سرایش خوب است یا بد و زشت است یا زیبا، میشود آن را به عنوان طرز بهخصوصی از شعر تلقی کرد. در شعر امروز با حجم عظیمی از اشعار و ترانههایی روبرو هستیم که از لحاظ نوع برخورد با تصاویر و بیان صادقانۀ عواطف به نمونۀ فوق شباهت دارند و «وقوعگویی» در آنها به نوعی ویژگی سبکی بدل شده است. کافی است به گشت و گذاری کوتاه در اشعار و ترانههای امروز بپردازید و نمونههای فراوانی از اینگونه ابیات را بیابید:
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ | گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافیست | |
گله ای نیست، من وفاصله ها همزادیم | گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست |
محمدعلی بهمنی
کنار این همه مهمان چقدر تنهایم | میان این همه ناخوانده کفشهای تو نیست |
اصغر معاذی
گفتی: «رها کن خودت را… پیشم که هستی خودت باش» | گفتم: «اگر من نباشم؟…» با بغض خندیدی انگار |
اصغر معاذی
صد بار پشت این تلفن گریه کردهام | حتی میان گریه صدایم عوض نشد |
سید مهدی ابوالقاسمی
من قانعم به خندهای محو و نگاهی تار | حتی کنار عکس تو خوشبخت خواهم بود |
سیده تکتم حسینی
نشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم | اگر منظورت اینها بود، خوبم… بهترم یعنی! |
مهدی فرجی
زنی که عقل دارد عشق را باور نخواهد کرد | که زن با شاعر دیوانه عمراً سر نخواهد کرد | |
مبادا بشنود یک تار مویش ذلهام کرده | که دیگر پیش چشمم روسری بر سر نخواهد کرد | |
…جنون شعر من را نسلهای بعد میفهمند | که فرزند تو جز من جزوهیی از بر نخواهد کرد | |
برای دخترت تعریف خواهی کرد: من بودم | دلیل شور «مهدی» در غزل… باور نخواهد کرد… |
مهدی فرجی
سوگند او که گفت پریشان و عاشق است | باورنکردنیست؛ ولی سادهایم ما |
حسین دهلوی
هزار حرف جگرسوز در دهانم بود | شکست بغضم و کارم به گفت و گو نرسید |
حسین دهلوی
این چار حرف ساده، همین نام کوچکم | وقتی شنیده میشود از آن دهن خوش است |
سجاد رشیدیپور
تا که گهگاه کمی «آه» برآرم ز رقیب | بیوفا بودی و گفتم: «چه وفایی دارد!» |
سجاد رشیدیپور
باز میگویی بخوان شعر از کتابت بیشتر | اضطرابم میشود با انتخابت بیشتر | |
میرویم و شعر میخوانم برایت پشت هم | ساکتی، اما شد از شوقت شتابت بیشتر | |
خوب من! اوج جنونم را نخواهی دید، حیف! | هر زمان زیبایی اما وقت خوابت بیشتر | |
گفتم آرامی کنارم؟ پلکهایت بسته شد | با سوالم گریه کردم، با جوابت بیشتر |
علی کریمان
بعد تو تا سالها وقتی که غمگین میشدم | دست خود را میگرفتم، فکر میکردم تویی |
علیرضا نورعلیپور
اگر ببینم روزی گرفته دست تو را | به جای من کس دیگر… خدا به خیر کند |
علیرضا نورعلیپور
راه خودت را سمت من کج کردی اما حیف | تا آمدم چیزی بگویم زود برگشتی |
محسن حسنی حاجیوند
آن روزها نام مرا حتا نمیدانست | من عاشقش بودم ولی گویا نمیدانست | |
…با خود کلنجار عجیبی داشتم آیا | از عشق میدانست چیزی یا نمیدانست | |
…یک شب برایش تا سحر گلپونه ها خواندم | تنها به لبخندی مرا دیوانه میدانست | |
فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای | “من مانده ام تنهای تنها را نمیدانست” |
بهروز آورزمان
صبح و عصر وشب غم انگیزیست | گفته بودم بدون تو هرگز | |
گفته بودم ولی… ولی حالا | من تو را دوست… نه… خداحافظ! |
عالی رضایی
دیدی چگونه مثل همه او گذاشت رفت؟ |
احمق! قبول کن که قبولت نداشت، رفت |
باید قبول کرد “عزیزم” دروغ بود |
عالی رضایی
توی ماشین رو صندلی عقب | ما نشستیم ولی جدا از هم | |
یه جوری فاصله گرفتی که | نخوری یکدفه به نا محرم | |
تو حواست همش به گوشیته | من به انگشتر توی دستت | |
داره شیطون میره توی جلدم | بذارم دستمو روی دستت | |
آسمون و چشات هردو سیان | یه موزیک ملایمم پخشه | |
اگه چن ثانیه نگام کنی | حس خوبی به هردو میبخشه | |
واسه اینکه بگیری دستامو | شک نکن من اجازه میدادم | |
کاش این جاده پیچ تندی داشت | توی آغوش تو میفتادم |
مهدیه کیهانی
این ابیات و اشعار و ترانهها در نوع خود زیبا هستند. در این یادداشت قصد داوری ندارم و هرگز در پی ارزشگذاری اینگونه اشعار یا خردهگیری بر آنها نیستم. اما جالب آنکه در دهههای پیش، شاعرانی که در همین موقعیت قرار داشتند و مخاطبان آنها، شعری پر از استعارههای دور از ذهن و رنگارنگ را میپسندیدند که تا حد زیادی از بیان مستقیم واقعیت به دور بود و استعاره یکی از پربسامدترین هنرسازههای شعرِ شاعرانی چون سهراب سپهری و یا مثنویهای احمد عزیزی و مقلدانش محسوب میشد. اگر نگاهی به اشعار دورههای مختلف شعر فارسی بیندازیم متوجه سیری تکراری خواهیم شد. همان سیر دایرهگون که یک سوی آن تصویر استعاری پیچیده و یک سو تصویر ساده و بیآرایه قرار دارد و شعر فارسی در حال چرخش در این دایره است. پارهخطی هست که در یک سوی آن پیچیدهنویسی و در سوی دیگرش سادهنویسی قرار دارد و ذوق شعری در زمانهای مختلف بین این دو در نوسان بوده است. اکنون که حجم عظیمی از اشعار و ترانههای امروزی به سوی بیان مستقیم و واقعگرایی میل پیدا کرده است، لازم است شاعران توجه ویژهای به شعر قرن دهم هجری قمری داشته باشند و به بازخوانی گزیدهای از اشعارِ «مکتب وقوع» بپردازند. زیرا این بازخوانی اگر به شکلی هدفمند و با پیشزمینهای صحیح صورت بگیرد میتواند راهنمای خوبی برای شاعران امروز باشد و شاعران و ترانهسرایان را به شکل صحیحی یاری کند، طوری که شاعر امروز نه در ورطۀ تقلید آگاهانه و بازتولید ناآگاهانۀ آثارِ دورههای پیشین بیفتد و نه به سبب عدم تشحیذ ذهن و زبان، آثاری ضعیفتر از آنچه در گذشته خلق شده بیافریند.
ریشههای شعر وقوعی را در اشعار فرخی و منوچهری هم میشود ردیابی کرد. در اشعار سعدی و امیرخسرو دهلوی و غزلیات شمس نیز میتوان نمونههایی از برخورد وقوعگرایانه با شعر را یافت. اما قرن دهم هجری قمری، دورهای است که «واقعگرایی» در شعر به صورت گسترده و با بسامدی چشمگیر در آثار شاعران یافت میشود. شعر این دوره تحت عنوان «مکتب وقوع» (نیمۀ نخست قرن دهم) و «مکتب واسوخت» (نیمۀ دوم قرن دهم) قرار میگیرد و شاعرانی چون شرفجهان قزوینی، شهیدی قمی، میلی مشهدی، هلالی جغتایی، وحشی بافقی و محتشم کاشانی در زمرۀ سرآمدان این شیوه قرار دارند.
تعداد زیادِ شاعران در این دوره سبب میشود که امکان بازخوانیِ همۀ دواوین عصر از عهدۀ مخاطب عادی و همچنین شاعرانِ روزگار ما خارج باشد. اما خوشبختانه پژوهشهایی را میتوان یافت که ما را تا حدودی از بازخوانی کل آثار ادبی تاریخ شعر فارسی بینیاز میکند. درمورد مکتب وقوع مرحوم استاد احمد گلچین معانی کسی بود که در کتابی دوجلدی با عنوان «مکتب وقوع» گزیدهای از اشعار بسیاری از شاعران این دوره را جمعآوری و توضیحاتی درمورد زندگینامۀ هریک از شاعران ارائه کرد. پس از او مقالهها و کتب دیگری نیز در این زمینه نوشته شد و تصحیحهایی نیز از دیوانها و تذکرههای این عصر صورت پذیرفت.
اما خوشبختانه چند ماه پیش از این کتابی با عنوان «صدسال عشق مجازی» و با عنوان فرعی «مکتب وقوع و طرز واسوخت در شعر فارسی قرن دهم» نوشتۀ دکتر محمود فتوحی رودمعجنی، استاد برجستۀ زبان و ادبیات فارسی، از سوی انتشارات سخن به چاپ رسید.
دکتر فتوحی در این کتاب به تفصیل و با دیدی انتقادی به بررسی اشعار قرن دهم هجری قمری پرداختهاند. ایشان با رویکردی محققانه علل تاریخی، ادبی و اجتماعیِ شکلگیری این مکتب را بررسی کرده و عوامل و ریشههای پیدایش این سبک را در شعر فارسی نشان دادهاند. همچنین توضیحاتی دربارۀ انواع دیگر سبکهای شعری این دوره بیان شده و رابطۀ آنها با مکتب وقوع مورد تحلیل قرار گرفته است.
در این کتاب میتوان اطلاعات مفیدی در باب زیباشناسی و همچنین تبارشناسی وقوع یافت و به تفاوتهای «وقوعسرایی» و «رئالیسم داستانی» پی برد. بخش عمدهای از این کتاب صرف بیان انواع حالات و تصاویرِ ابیات وقوعی شده است و «اصول مهروَرزی وقوعیان»، «لذتهای عاشقان وقوعی»، «بازیگرانِ عشق وقوعی» و «تصاویر مربوط به ضیافتها و بزمهای مهروَرزی» به شکل مبسوط بررسی شدهاند.
همچنین در این کتاب «غزل واسوخت» گونهشناسی شده و نکات مفصلی در مورد این شیوه از شعر بیان شده است. در بخشهای پایانیِ کتاب، نگارنده شعر مکتب وقوع از نظرِ فرمی بررسی کرده، شکل بیرونی، شکل درونی، شکل مجازی زبان و جنبۀ بلاغی این آثار مورد تحلیل و واکاوی قرار داده و سپس به خوانش انتقادی مکتب وقوع پرداخته است.
این کتاب با هزار بیتِ برگزیدۀ وقوعی و گزیدهای از شعر واسوخت به پایان میرسد. نویسنده سعی کرده است از تمام گونههای شعر وقوعی ابیاتی را انتخاب کند و مشتی نمونۀ خروار را به نحو احسن به نمایش بگذارد. ابیات گزیده به صورت موضوعی دستهبندی شدهاند و دقتِ نظر نویسنده در انتخاب آنها تحسینبرانگیز است. فونتِ نوشتهها در بخشِ گزیدۀ ابیات ریزتر از دیگر فصلهاست و در هر صفحه حدود 33 بیت قرار گرفته است. این موضوع باعث شده تعداد صفحات کتاب و بالتبع هزینۀ آن چندان افزایش نیابد. خواندن این کتاب را به علاقهمندان ادبیات فارسی، شاعران و ترانهسرایان توصیه میکنم و با چند نمونه از ابیاتی که در کتاب مذکور آمده این یادداشت را به پایان میبرم.
خوش آن شبی که در آغوش گیرمش تا روز | به زیر پهلوی او دست من به خواب رود |
شهیدی قمی
خانه چون خالی شود گویم که دست من بگیر | دست میگیرد ولی از خانه بیرون میکند |
لسانی شیرازی
رفتم به مسجد از پی نظارۀ رخش | دستی به رو گرفت و دعا را بهانه ساخت |
میلی مشهدی
لازمۀ عاشقیست رفتن و دیدن ز دور | ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست |
وحشی بافقی
ز شادی مردم آن ساعت که از بیم رقیبانش | نهانی گفت حرفی با من و بگذشت زود از من |
شرف جهان قزوینی
خوش آن ساعت که پنهانی به روی یار میدیدم | چو میکرد او نظر سویم، سوی اغیار میدیدم |
شرف جهان قزوینی
هزار نکته بیان میکند به جنبش ابرو | هزار نکتۀ دیگر که مشکل است بیانش |
محتشم کاشانی
از مجلس او برنتوان خاست که ترسم | برخیزم و آن جنبش ابرو نگذارد |
فهمی
ز بس کز دیدن او بیخودی سر میزند از من | تماشاگاه خلقی میشوم وقت تماشایش |
تشبیهی کاشانی
تا کی در انتظار تو هر دم ز اضطراب | آیم برون ز خانه و در کوچه بنگرم |
شرف جهان قزوینی
با غیر وعده داد و مرا چون ز دور دید | برخاست از فریب و روان سوی خانه شد |
میلی مشهدی
به حضور غیر کردی نشنیده پرسشم را | که از او به این بهانه ز سوال من بپرسی |
میلی مشهدی
چون کند غیر سخن بهر فریب دل من | رو بگردانی و خود را به شنیدن داری |
میلی مشهدی
خوش آن دم کان پریرو بهر تسکین دل زارم | سخن گوید به غیر و باشدش روی سخن با من |
تاجری خوانساری
افتم در اضطراب چو از من جدا شود | کان مه مباد با دگری آشنا شود |
پیروی ساوجی
بیماری من چون سبب پرسش او شد | میمیرم از این غم که چرا بهترم امروز |
امنی تبریزی
گاه سوال تا ندهد دیگری جواب | حرفش تمام ناشده گویم جواب او |
رشکی سبزواری
زود از بزم تو برخیزم چو یار من شوی | ترسم آید غیر و ناگه شرمسار من شوی |
میلی مشهدی
شب که میبردند مست از بزم آن بدخو مرا | هرچه دل میخواست با اغیار میبایست کرد |
وحشی بافقی
حرف در مجلس نگویم جز به همزانوی او | تا به چشمی سوی او بینم، به چشمی سوی او |
محتشم کاشانی
به رفتن محتشم مشتاب چون مجلس خورد بر هم | که طرح بزم خاصی از ادای یار فهمیدم |
محتشم کاشانی
پیش از آن کاید به رقص از انتظارم میکشد | نیمجنبشهای مخفی از قد رعنای او |
محتشم کاشانی
کجا شد یارب آن شبها که بود از غایت مستی | سر من در ته پایش سر او بر سر دوشم |
یقینی گیلانی
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت | دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت | |||
گوشهای گیرم و من بعد نیایم سویت | نکنم بار دگر یاد قد دلجویت | |||
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت | سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت | |||
بشنو پند و مکن قصد دلآزردۀ خویش | ||||
ورنه بسیار پشیمان شوی از کردۀ خویش | ||||
وحشی بافقی