مرغ آمین دردآلودی ست کاواره بمانده
رفته تا آنسوی این بیدادخانه
بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده.
می شناسد آن نهان بین نهانان(گوش پنهان جهان دردمند ما)
جوردیده مردمان را.
با صدای هر دم آمین گفتنش؛آن آشنا پرورد؛
می دهد پیوندشان در هم
میکند از یأس خسران بار آنان کم
می نهد نزدیک با هم؛آرزوهای نهان را.
بسته در راه گلویش او
داستان مردمش را.
رشته در رشته کشیده(فارغ از هر عیب کاو را بر زبان گیرند)
بر سر منقار دارد رشته ی سر در گمش را.
او نشان از روز بیدار ظفرمندیست
با نهان تنگنای زندگی دست دارد.