چون سبوی تشنه…
از تهی سرشار،
جویبار لحظه ها جاریست.
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ،
دوستان و دشمنان را می شناسم من.
زندگی را دوست می دارم؛ مرگ را دشمن.
وای، امّا- با که باید گفت این؟- من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن.
جویبار لحظه ها جاری…