از همه گوشه گیر تر میشم
صاحبِ بغضى تازه تر میشم
دست خطى رسیده و مى گه
تا یه ماهِ دیگه پدر مى شم..
روز با رفتنش شبیخون زد
برف خورشیدُ از نفس انداخت
چشم وا کردیم و به غیر از مرگ
هیشکى مارو به رسمیت نشناخت
مرزمون روو به هر درى وا شد!
مارو تحویل انفرادى داد
با لباسِ محلى میمیریم
ما پناهنده ایم مادرزاد
وقتى بغض کبودِ مادر من
چشمِ ابراى شهرُ تر مى کرد
وقتى گوش تمومِ شهر منو
سرفه هاى تفنگ کر مى کرد
از همون روزى که به پرچمِ ما
باد بى وقفه استراحت داد
رد پامونو جنگ پیدا کرد
دستامونو به خاک عادت داد
یادِ زن هاى سقف گم کرده
یادِ مرداى دار مى افتم
یاد شهرِ شریف تنهام و
زنده هاى مزار مى افتم
کلّ تاریخو کشورم بارید
هیشکى باور نکرد اشکاشو
کشورِ ساده اى که صادر کرد
حُقه هاى بزرگِ خشخاشو
حُقه دیدیم و تیغ خوردیم و…
تحفه هاى سیاه آوردیم
اونقدر طعمه ى عقاب شدیم…
که به گربه پناه آوردیم
با خودم فکر مى کنم که کجا…
پدرم غرق توو شکستن بود
به کجای جهان قدم مى ذاشت
دست خطى که حاملِ من بود!
اینورِ مرز بغض بارونه
روو به اشکاى من درُ وا کن
درُ وا کن وطن هوا سرده!
درُ وا کن وطن!درُ وا کن