اختصاصی ترنم شعر/ حمید چشم آور شاعر کلاسیک سرای روزگار ما در اولین سال درگذشت هوشنگ چالنگی یادداشتی را در اختیار ترنم شعر قرار داده که در زیر میخوانید:
«شاملو سالها پیش گفته بود(( شعر چالنگی چنان کوچ قبیلهاش دشوار است و چون قلههای مهآلود ادبیات فارسی است))
و این شاید بهترین تعبیر از شعر هوشنگ چالنگی باشد که میتوان در جملهای خلاصه کرد و تمامت متن او را در پیشگاه تاریخ به قضاوت جریانشناسی شعر نخبهگرا سپرد.
و اما چرا شعر نخبهگرا؟
شعر چالنگی متعلق به جریان فکری و زبانی ادبیاتیاست که در نهتوی کلمات به جستجوی سرزمینهای بکر و تازهایست که پیش از او توسط شاعری کشفنشدهاست.
وقتی شاعری به دنبال بدعتهای زبانی میرود و در پی نگاهی خلاقانه به عناصر محیطی خود است رمزگشایی از شعر او توسط مخاطب عام غیر ممکن مینماید و همین امر باعث میشود که در هیبت پیشقراول به جهانهای تازهای اشارت کند که پیش از او ادراکش برای اهالی کلمه هم دشوار بودهاست.
متن دیریاب و نگاه ژرف و عمیق او در اشعارش با عناصر طبیعت پیوندی ناگسستنی دارد، که این حاصل تجربهی زیست او در ییلاق نشینی و دریافتهای کودکی و نوجوانی او از دامان طبیعت است.
مانند این سطور از شعر “میراث” که خود سمفونی زیبایی از کلمات است که موسیقی طبیعت را در گوش آدمی نجوا میکند:
در کجای دشت نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام، آرام
از کوه اگر میگویی
آرامتر بگوی
بار گریهای بر شانه دارم
برکهای که شب از آن آغاز میشود
ماهی اندوهگین میگردد
و رشد شبانهی علف
پوزهی اسب را مرتعش میکند
آرام، آرام
از دشت اگر میگویی…
پارادوکسی عجیب در چالنگی و شعرش وجود دارد که او را برای من قابل تاملتر میکند
وقتی هربار جملهی معروف شاملو را مرور میکنم که به درستی از دشواری شعر او گفتهاست، به این میاندیشم که از انسانی چنین ساده چگونه این کلمات، به دشواری تراوش کردهاند؟
گویی چالنگی و شعرش دو روی سهل و ممتنع یک سکهاند
او با زیستی شاعرانه و ساده و بیهیچگونه تزئینی از متعلقات رفتاری ادیبانه و اطوارهای ادبای زمانهی خود، شمایلی تمامقد از انسانی بی ریا و زلال و شفاف بود
پیرمردی که پس از ۳۰ سال معلمی و آموزگاری در آموزش و پروش، و سکونتش از سال ۴۵ در تهران و از دهه هفتاد به بعد در کرج هنوز بوی همان مرد صاف و صادق بختیاریِ زادهی مسجدسلیمان را میداد و میشد ساعتها با او نشست و از گفتگو با او لذت برد و هیچ از آن همه اختلاف سنی چیزی نفهمید
چالنگی رفیق بود برای هرکس که با کلمه سر و کار داشت و هربار که به او میرسیدم خبر از تازهها میگرفت و به خواندن شعری مرا دعوت میکرد و خودش مانند همیشه چیزی نمیخواند و میگفت من سالهاست که دیگر شعر نمیگویم!
چالنگی از معدود شاعران به جا مانده از نسلی بود که هرگز از اصل کلمه بر اسب هیاهوی روزگار دوزخی شعر معاصر نیفتاد.
او که هماره نامش را در جرگهی شاعران شعر دیگر میآوردند و در کنار بیژن الهی، محمود شجاعی، بهرام اردبیلی، پرویز اسلامپور، هوشنگ آزادیور ، حمید عرفان و… از او سخن میگفتند و بسیاری او را پدرخواندهی شعر ناب لقب دادند و…
اما او هرگز توجهای به این بازاررگرمیها نداشت و از لقبها و بوقهای در کرنا و بادهای به غبغب افتاده به خلوت و انزوای خودش میگریخت.
چالنگی شاعر دیگر نبود، او مردی دیگر بود و انسانی دیگر، که با سیاست مردمان زمانهی خود بیگانه بود
آنچه از او به جا مانده چند کتاب است با اشعاری درخشان و معرفتی که همیشه انسان را رعایت میکرد و مهربانی کمیابی که گویی مرا در حسرتی برای دیدار دوبارهی آیینهی تمامقد انسانِ زلال در این روزگار پر غل و غش خواهد گذاشته
و حالا پس از گذشت یکسال از کوچ همیشهی او که از کوچ قبیلهاش دشوارتر بود با حسرتی همیشگی برای دیدار دوبارهی چشمانداز آن قلهی مهآلود، و با بغضی به وسعت بلوار انوشیروان مهرویلای کرج ، با زبان خودش به خود میگویم :
آرام آرام
از کوه اگر میگویی
آرامتر بگوی»
حمید چشمآور / دوم آبانماه یک