اختصاصی ترنم شعر/ در آستانه نود و ششمین سالروز تولد امیر هوشنگ ابتهاج (ه-الف-سایه) دکتر جویا معروفی، شاعر و منتقد یادداشتی را نگاشته و در اختیار ترنم شعر قرار داده است:
هزار سال درین آرزو توانم بود
تو هرچه دیر بیایی هنوز باشد زود
سایه اگر بود – که هست – امروز 96 ساله میشد – که شد! – تولدِ سایه و بودنِ سایه برای فضای فرهنگیِ ما بسیار مغتنم بود و است. سایه هم نسبتی با شعرِ کهن دارد و هم نسبتی با شعرِ نو، و از این دیدگاه یکی از چند شاعرِ بزرگِ معاصرِ ماست که هر دو ذوق را تا سطحی آینگی میکند، اگرچه نسبت او با شعر کهن نیرومندتر است تا شعرِ نو. پس از آنکه سایه به همراه نادر نادرپور، سیاوش کسرایی و فریدون مشیری در کاخ جوانان شعر خواندند، رضا براهنی در یادداشتی در سال 1346 این چهار نفر را مربع مرگ نامید، و گفت که پیش از آنکه خودشان مرحوم شوند، شعرشان مرحوم شده است! از یادداشت براهنی نزدیک به شصت سال میگذرد و شعر سایه در میان تودههای مردم و اهالی فضل همچنان خوانده میشود و شعرِ او همچنان محل کنش و واکنشِ اجتماعی است. حتی پس از این که سایه مرحوم شده است نیز شعرِ او زنده است و به گمانم به این زودیها آن شعرِ سربلند قصدی برای مرحوم شدن ندارد!
به عقیدهی من سایه به همراه شهریار، حسین منزوی و سیمین بهبهانی چهار ضلع مربع غزل معاصرند که غزلِ پس از این دوره به هر مسیری که بخواهد برود و در هر بستری که جریان پیدا کند، ناگزیر از رجوع به تجارب این چهار غزلسراست.
اگر بخواهیم تنها یک مفهوم را به عنوان مفهوم کلیدی از شعر سایه استخراج کنیم، به گمانم آن مفهوم ((امید)) است. سایه امیدوارترین شاعر معاصر است و شاید امیدوارترین شاعر کل ادبیات فارسی! ناامیدی در ذهن و زبانِ او انگار جایی ندارد. آنجا که از ناامیدی حرف میزند استثناست، استثنای غزلهای به مطلع (نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نَبید / چه بینشاط بهاری که بی رخِ تو رسید) و (شبی رسید که در آرزوی صبحِ امید / هزار عمرِ دگر باید انتظار کشید).
سایه میگفت هیچ وقت شعری نگفته است که شعری گفته باشد! به عبارتِ دیگر همیشه از شعر دنبال یک کارکرد بوده است. این کارکرد گاه اقناعِ عاطفی بوده است و گاه یک کنش اجتماعی. و طبیعی است که یک کنشگر اجتماعی مراتبِ امید و ناامیدی را تجربه کند، چون پیروزی و شکست مقارن و ملازمِ کنشِ اجتماعی است. به همین دلیل است که در شعرِ رفقای سایه این نسبت را میبینیم: مثلاً سیاوش کسرایی از شعرِ امیدوار و پرجوششِ ((آرش کمانگیر)) در سال 1337 به شعرِ خسته و ناامیدوارِ ((مهرهی سرخ)) در سال 1370 میرسد. اما سایه علیرغم این که همین مسیر اجتماعی و سیاسی را تجربه کرد، هیچگاه شعرش به ورطهی ناامیدی نیفتاد. هفت دهه پیش در سال 1334 در غزلی گفته بود:
صبرِ پیمبرانهام آخر تمام شد
ای آیتِ امید به فریادِ من برس
و این ((آیتِ امید)) به فریادش رسید. 62 سال بعد از این شعر، در شعری در سوگ آذر جوانشیر در سال 1396 گفت:
در تنگنای ظلمتِ بنبست
چشمت به روشناییِ پایانِ غار بود
حق داشتی عزیز
آن روزِ دلفروز
دور است
اما دروغ نیست
و در همین سالهای آخر عمرش و پس از نظاره کردن این همه حوادث تلخ اجتماعی گفته بود:
میبینم آن شکفتنِ شادی را
پروازِ بلندِ آدمیزادی را
آن جشنِ بزرگِ روزِ آزادی را
کیوان
خندان به سایه میگوید:
دیدی؟
به تو میگفتم!
آری
تو همیشه راست میگفتی
میبینم
میبینم
سایه حتی در روزگاری که در زندان بود نیز بیرقِ امید را پایین نیاورد. سنت شعرهای حبسیه در تاریخ شعر فارسی حاکی از نومیدواریِ شاعر است، اما در اینجا سایه از خلافآمدِ عادت کام طلبیده است. در همان روزهای حبسش گفته بود:
به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبحِ شبنورد اینجاست
گروهی که سایه را نمیشناسند ممکن است این امیدواری را ناشی از سطحینگریِ سیاسی و اجتماعیِ سایه یا سادهاندیشیِ او بدانند. اما برای من که این بختیاری را داشتم که به همراه حلقهی رفقای نزدیکم بارها از نزدیک سایه را ببینیم و او را – خارج از فضای شعرش بشناسیم – منشاء این امیدواری از جنس و لونی دیگر است. من امیدواریِ سایه را ناشی از اعتقاد و باورِ عمیقش به انسان میبینم. سایه عمیقاً به انسان و توانِ او در تغییرِ شرایط باور داشت. او مصداق آن بیت خواجه بود که فرمود: (چرخ بر هم زنم ار غیرِ مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخِ فلک) و او نخواست که هیچگاه از چرخ فلک زبونی بکشد! سایه حاضر نبود که به هیچروی اعتقادش را به انسان از دست بدهد. از خودش شنیدم که گفت اگر پولی از فردی بگیرد، هیچگاه آن را نخواهد شمرد، چراکه اصلِ او بر اعتماد بر انسان است و نمیخواهد این اعتماد و باورش را به انسان به هیچ قیمتی از دست بدهد. همین بود که در بیتی از غزلم در سوگ استاد سایه گفتم:
ای پیر! مرادِ من از امید تو بودی
نومید مباد آنکه به امید جوان است
و امروز سایه اگرچه نیست، اما امیدش همچنان با خیلِ امیدواران زنده است. نه تنها شعرش مرحوم نشد، که امیدش هم مرحوم نشد. زندهباد سایه و زندهباد امید. یادش بخیر و خاکش سیراب باد.
جویا معروفی / اسفند 1402