دکلمه خشخاش
دکلمه خشخاش
احسان افشاری

خشخاش

دکلمه خشخاش
دکلمه خشخاش

متن دکلمه


خروسخون این خبر پیچید تو ده
که خالو زاده‌ی تیمور مرده
عزیزم دلبرم داغت نبینم
شنیدم خواستگارت دشنه خورده

خدا دونه عروس تیره بختم
برای چشم گریون تو مُردم
اگرچه خواستگارت دشمنم بی
خودم تابوتشو رو گرده بردم

شویی که عقد کردی دلبرم دل
روی دستات حنا پوشیده بودی
شویی که خاک کردن شوهرت رو
تو رو دیدم سیا پوشیده بودی

نشونی ها گوای ها داد قاتل
برادرزاده ی دوماد بوده
شنیدم از زبون پاسبونا
که یارو لال مادرزاد بوده

آوردن تو مثل های قدیمی
که اولاد برار دندون نیشه
زمین و گله خون ریزه عزیزم
سر میراث، همخون گرگ میشه

شبونه قاتل بردن به محبس
می گفتن مست عیش و نوش بوده
تو خورجینش یه خنجره دیده بودن
که خون خواستگارت روش بوده

تو ختم دلبرت ای دلبرم دل
نشستم پای مسجد چای دادم
دلت دلتنگ یارت بود و مو هم
خودم رو توی قلبت جای دادم

سیا پوشیدم اما چشم بد دور
خیالم تو خرید رخت نو بی
عزیزم دلبرم از تو چه پنهون
عزای خواستگارت جشن مو بی

یه سالی رفت و طی شد بی قراری
سر اومد قصه‌ی چشم انتظاری
سرآخر ماه روی خوش نشون داد
به مرد جنگی و اسب سواری

مو اول خواستگارت بودم اما
چه باک از اینکه بودم آخر صف
پسند تازه گل دشواره اما
زن بیوه دلش زو میره از کف

شویی که دود اسفندت رو دیدم
دو چشمونم رو رود دجله کردم
شویی که ماه این میخونه گشتی
برات مهتاب تور حجله کردم

کنارت شیشه ی غم رو شکستم
دلت رو تور کردم ناز شستم
میون جر جر بارون رسیدی
بغل وا کردم و چشمامو بستم

نگارم رشک آهوی ختن بی
دو زلفش نقل شامات و یمن بی
خریدار لب شیرین بیانش
هزارون طوطی شکرشکن بی

زمستون بی خزون بی خاطرم نیس
نگارم رفت از چاه او بیاره
می خواست تو کوزه ی فیروزه رنگش
گل عناب رو کرسی بذاره

صبش با قیل و قال مردم ده
دلم آشوب شد از خوو پریدم
سرم رو تاب دادم روی بالش
نگارم رو توی بستر ندیدم

در دوزخ به دنیا باز کردم
زدم بیرون میون سایه و مه
قبا پوشیده ناپوشیده رفتم
میون گرگ و میش مردم ده

نخواستم از کسی چیزی بپرسم
قلندروار ، بی همدوش رفتم
رسیدم پابرهنه تا لب چاه
سرم تاریک شد از هوش رفتم

به حال زار مجنون گریه کردم
سر ریگ بیابون گریه کردم
می خواستم وا بدم دیدم نمیشه
نشستم با دل خون گریه کردم

دهن وا کن ببینم چاه ویلون
چه کردی با عروس نازنینم
الهی هفت پشت چشمه هاتو
به حق پنج تن خکشیده بینم

نگار کوزه بر دوشم کجایی
عروس ترمه آغوشم کجایی
خزون داروغه ی باغ برهنه س
بهار قاصدک پوشم کجایی

به چشمونت قسم نایی ندارم
که از سینه برآرم آه سردی
یه چی می گم دیگه تصمیم با تو
حلالم هم نکردی هم نکردی

یه روز از روزهای سرد هجرون
خودم رو توی آینه سیل کردم
یه چیزی تو سرم جوشید ناکس
که از غفلت به غیرت میل کردم

خودم رو توی آینه سیل کردم
گرفتم خنجرم رو توی مشتم
زدم کوه و سوار اسب ابلق
گذاشتم برنوی خالو رو پشتم
برای اعترافم دیره اما
عزیزم خواستگارت رو مو کشتم

دلی کو که بسوزه یا نسوزه
ذغال منقل اتش سوارم
یه جوری نقره داغم کرده هجرون
که دیگه ترسی از دوزخ ندارم

تو رو از گردش ماه و ستاره
تو رو از باد و بارون پس گرفتم
تو خون تو رگم بودی بهل کن
اگه خونم رو با خون پس گرفتم

الهی ریشه ی تاکم برآیو
فغان از سینه ی چاکم بر آیو
چنونم نشئه کردی که پس از مرگ
گل خشخاش از خاکم بر آیو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه های ترنم شعر

پست های مرتبط

0:00
0:00
آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
زمان بازگشایی قفل : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟