سی و یکمین نشست درسگفتارهایی درباره شمس تبریزی، با سخنرانی قاسم کاکایی برگزار شد.
این نشست با موضوع شمس تبریزی و ابن عربی بصورت مجازی پخش شد.
مشروح سخنان این پژوهشگر در این نشست به این شرح است: تنها سندی که از شمس تبریزی داریم «مقالات» است. در مقالات، بیشترین بسامد نامها، پس از مولانا، شخصیتی است به نام «شیخ محمد» که شمس میگوید در دمشق بوده و اوصافی از او به عنوان عارف بزرگ و اهل معرفت، ذکر میکند. میگوید: «شیخ محمد کوهی بود»، «شگفت مردی بود»، «ریسمانی بود ستبر و دیگران در برابرش چونان رشتههای باریک» شمس از این شیخ محمد زیاد یاد میکند. با این اوصاف، بسیاری معتقدند که شیخ محمد همان «ابن عربی» است. البته شمس از این شیخ محمد انتقادات سختی هم میکند. بعضاً به تمسخر هم میگیرد و تناقضگوییهایی در سخنان او پیدا میکند. این را هم درباره او به زبان میآورد که «در مقام متابعت نبود» البته این را هم خطاب به مولانا میگوید که «مرا از او فایده بسیار بود اما نه چندان که از شما». شمس، مولانا را به «دُر» و شیخ محمد را به «ریگ بیابان» و «سنگریزه» تشبیه میکند.
«شیخ محمد» مقالات کیست؟
اما این شیخ محمد کیست؟ آیا همان ابن عربی است، یا خیر؟ استاد موحد معتقدند که همان ابن عربی است که او را «شیخِ اکبر» میخواندند. استاد موحد یک جا هم تصریح میکنند: «شیخ محمدِ ابن عربی». دیگرانی هم مانند «نیکلسون»، شیخ محمد را همان ابن عربی میدانند. دکتر امید صفی که تحقیقی تاریخی _ عرفانی کرده و در این باره مقالهای نوشته، با ضرس قاطع میگوید که شمس حتماً با ابن عربی در دمشق ملاقات کرده است؛ پس شیخ محمد همان ابن عربی است. برخی از منتقدان ابن عربی و شارحان مثنوی که دید خوشی به ابن عربی نداشتند، معتقدند که شیخ محمد همان ابن عربی است که شمس گفته در متابعت نبوده است. ویلیام چیتیک بیان میکند که ممکن است ابن عربی باشد شاید هم نباشد. بعد، چند ایراد میگیرد. دیگرانی هم هستند، مانند پروفسور «فرانکلین لوئیس» که میگویند: ان شاءالله که این شیخ محمد همان ابن عربیای باشد که استاد موحد گفتهاند! هر کدام برای خود شواهدی دارند. دکتر موحد با شمس زیسته و پروفسور چیتیک هم با ابن عربی زیسته است و هر کدام شواهدی ارائه میدهند درباره نظرشان.
شواهد دیگری هم هست که نشان میدهد این شیخ محمد همان ابن عربی است. یکی این که شمس میگوید: «شیخ محمد من را فرزند خود میخواند». با توجه به اختلاف سنی ابن عربی و شمس که حدوداً ۲۲ سال است، کاملاً میخورد که شیخ محمد، ابن عربی باشد.
شمس معتقد است که او ابنعربی عارفی بزرگ است که «در متابعت نیست». یعنی تبعیت از حضرت ختمی مرتبت ندارد. تندیهایی که در زبان ابن عربی میبینیم و تعبیراتی که به مذاق متدینین خوش نمیآید باعث شده تا سخت به او بتازند و او را جای «محیالدین»، «ممیتالدین» نامند. حتی عارفی مثل «علاء الدوله سمنانی» به آن تعبیرات نقد جدی دارد. مرحوم استاد جلالالدین آشتیانی وقتی شرح حالی از صدرالدین قونوی مینویسد، میآورد کتابهای صدرالدین قونوی مبرا از مطالب قلندرانه و بیاساس است و از این حیث بر استاد خود (ابن عربی) پیشی دارد. این نیز شاهد دیگری است که شاید شیخ محمد همان ابن عربی است و شمس میگوید که در متابعت نیست. البته ظاهر سخن ابن عربی چنان است در حالی که تشرع در او در حد اعلاء است.
انتقاد تند شمس از عارفان
یک سوال که باید به آن پاسخ داد این است که چرا شمس نسبت به عرفا تند است و به آنها حمله میکند؟ به نحوی که او را به «شمشیر» تشبیه کردهاند! نه فقط ابن سینا و فخر رازی و شهابالدین سهروردی را نقد میکند و از شمشیر خود بی نصیب نمیگذارد، بلکه با بایزید و جنید و خیلی از عرفا نیز چنین برخورد میکند. حتی در کودکی با پدرش هم این گونه بوده است. این را هم میبینیم که از مولانا نیز نقد و انتقاد میکند و میگوید که مولانا محبت صِرف است. به تعبیر امروز ما «مرید جمعکن» است. اگر شمس، شیخ محمد و بایزید و جنید و حلاج را عارف میداند چرا انتقاد میکند؟
آن چیزی که ما از شمس در دست داریم «مقالات» است که کتاب هم نیست، مجموعهای از گفتارهای اوست که تندنویسها یادداشت کردهاند و بعد جمعآوری شده است. بسیار هم آشفته و پراکنده است و بعضی وقتها غیر قابل فهم. صرف و نحو ظاهری کتاب هم مشکل پیدا میکند. استاد موحد هم این را ذکر کردهاند. سخت است که از مقالات استفاده کنیم تا شخصیت شمس را بشناسیم و بگوییم چرا چنین انتقادهایی نسبت به اهل معرفت داشته است. قطعات مقالات مانند پازلی است که هر کس از ظن خود آنها را میچیند و میسازد. این میشود: مقالات در مقالات. پس ناچار باید الگویی داشته باشیم تا بتوانیم شخصیت شمس را بشناسیم.
قطعاً شمس عارف است و نزد اولیاء خدا رفته است. اما این که مشرب او چگونه بوده است، باید برای شناخت آن، نمونهای داشته باشیم. به نظر من وقتی شناختیم که او عارف است و مشرب عرفانی او را دانستیم، آنگاه آن منظر را هم خواهیم شناخت. باید به دنبال این برویم که همدلی برای شمس پیدا کنیم. اگر بپذیریم که آن الگو، در عرفان اسلامی با شهودات باطنی و با کتاب و سنتِ حضرت ختمی مرتبت و ائمه اطهار سر و کار داشته و بدانیم که فطرت انسان همان فطرت است، دیگر زمان فرقی نمیکند که زمان شمس بوده است یا زمان ما است. اگر عارف را پیدا کردیم آن مسائل را فهم میکنیم که شمس از چه موضعی دارد سخن میگوید. تندیهای شمس چند وجه دارد که جزو کلیدواژههای اوست. این کار را میکند تا نفاق نورزد، جلب قلوب نکند، دکانداری نکند و انسان را به نفس خودش دعوت نکند و آنها را به سمت خدا سوق بدهد.
نشانههای تندگویی شمس در سخنان او
بعضی عبارتها در سخنان شمس، که از تندخویی او نشان دارد، چنین است: «وفا خود چیزی است که آن را با بچه پنج ساله بکنیم، معتقد شود و دوستدار شود. الّا کار، جفا دارد». جای دیگر میگوید: «آری، مرا قاعده این است که هر که را دوست دارم از آغاز با او قهر کنم تا به همگی از آن او باشم». اشاره میکند که ظاهر او با قهر و لطف آمیخته است؛ هم قهر را نشان میدهد و هم لطف را. یا میگوید: «آوردهاند که دو دوست مدتها با هم بودند. روزی به خدمت شیخی رسیدند. شیخ گفت: چند سال است شما هر دو همصحبتاید؟ گفتند: چندین سال. گفت: هیچ میان شما در این مدت منازعتی بود؟ گفتند: نی، الّا موافقت. گفت: بدانید که شما به نفاق زیستید. لابد حرکتی دیده باشید که در دل شما رنجی و انکاری آمده باشد به ناچار. گفتند: بلی. گفت: آن انکار را به زبان نیاوردید، از خوف. گفتند: آری».
کلمه متابعت از کلیدواژههای مقالات شمس و اقتباس از آیه شریفه «قُل إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» است. شمس میگوید: در خانه پادشاهیست، راه سوی پادشاه از در است. و اگر از راه دیگر بخواهید به خدا برسید دیوارها بس بلند است، نعوذ بالله که بیفتد. درباره بعضی از مشایخ هم که همه توجهشان به خداست و حضرت ختمیمرتبت را نمیخواهند ببینند میگوید: «ایشان همه احدیاناند، ما محمدیانیم.»
مشابهت و تفاوت شمس و ابن عربی
اما مساله مهم آن است که شمس و ابن عربی که هر دو عارف هستند، چه تفاوتها و مشابهتهایی دارند. به نظر چنین میرسد که در این میان دو طریق وجود داد: یکی طریق معرفت است و دیگری طریق محبت. البته هیچ عارفی از این دو خالی نیست. هر کسی که به خدا معرفت پیدا کند، عاشق جمال خدا میشود. کسی هم نمیتواند مُحب خدا باشد و به خدا معرفت نداشته باشد. لذا بحث معرفت و محبت هم در نزد ابن عربی هست و هم در شمس. ولی در ابن عربی، طریق معرفت پُررنگ است و در شمس، طریق محبت.
در طریق معرفت، فنا یعنی فنای پندار. «پرده پندار میباید درید». پندار را کنار میزنیم و به یک معرفت دیگری میرسیم. شناخت من از خودِ خودم، آنجا مطرح میشود. اما در طریق محبت، فنا یعنی فنای اراده در معشوق. یعنی از خودم هیچ نخواهم و تسلیم معشوق باشم. در طریق معرفت، رابطه من با خدا، که یک وجود مطلق است و یک امر قدسی است، رابطه حیرت و هیبت است؛ میشود رابطه «من ـ آن». اما در طریق محبت، یک نوع عاطفه و شور و نشاط مواجهه با «تو» داریم. لذا رابطه میشود: «من ـ تو». در طریق معرفت، بحث از وحدت وجود بیشتر مطرح است و در طریق محبت بحث از وحدت شهود. در طریق معرفت، راه طولانیتر است. اما در طریق محبت، راه کوتاهتر است. در طریق معرفت، از بین رفتن تعیّن مطرح است. اما در عشق، منیّت شخص از بین میرود.
به تعبیر بعضی، طریق معرفت ابن عربی به غرب جهان اسلام مربوط است. اما طریق محبت مربوط به شرق جهان اسلام است. عطار، سنایی، نظامی و مولانا را در طریق محبت میبینیم. اما این دو طریقِ شرق و غرب جهان اسلام، در یک جا به هم مربوط میشوند؛ و آن در قونیه است. در قونیه، صدرالدین قونوی که عصاره جناب ابن عربی است و در کودکی در دامان او پرورده شده و پسرخوانده اوست، طریق معرفت میورزد. اما مولانا، سخنگوی شمس است. خود میگوید: «صدای توست این همه گفتار من». عرفان اسلامی در این جا به هم گره میخورد.
اما به تفاوتهای طریق معرفت و محبت هم فهرستوار اشاره کنم. ابن عربی و شمس هر دو در کودکی مورد توجه بودهاند. منتها این معرفت را معرفی میکند و آن دیگری محبت را. ابن عربی میگوید هنوز بر صورتم مو درنیامده بود که «ابن رشد» به دیدن من آمد تا ببیند از معرفت چه دارم. پس از این ملاقات بود که ابن رشد به پدرم گفت که خدا را شاکرم که کسی را ملاقات کردم که قفلهای معرفت را باز کرده است.
شمس میگوید که عادت به نوشتن ندارد. اما ابن عربی حدود ۷۰۰ کتاب و رساله نوشته و به او منسوب است. شمس اهل قدم است اما ابن عربی اهل قلم. یک فقره از کتابهای او، «فتوحات»، سی و چند جلد است. به هر حال، این دو طریق، همانطور که اشاره شد، در قونیه به هم میرسند. مولانا انفجار شمس میشود و صدرالدین قونوی از ابن عربی میگوید. برخورد این دو را در قونیه میبینیم.
منبع: ایسنا