حسنا محمدزاده در یادداشت هفته؛

تأملی در شعر فروغ فرخزاد از منظر نقد فمينيستی

حسنا محمدزاده، شاعر و منتقد در پنجاه و هفتمین سالروز درگذشت فروغ فرخزاد یادداشتی نگاشته و آن را در اختیار ترنم شعر قرار داده است؛

بازتاب ويژگي‌هاي روحي زنان در شعر به تحوّل كلام آن‌ها چه از نظر فرمي و چه از نظر معنايي منجر مي‌شود. زناني مي‌توانند به زبان و نگاه مستقل دست‌يابند، كه توانسته‌باشند، جايگاه خود را در برابر خودشان، خانواده، انسان امروز و جهان هستي، بشناسند و حاصل اين شناخت را به منزلۀ روحي تازه در جسم شعر بدمند؛ براي وضوح اين مطلب به بررسي شعر فروغ فرخ‌زاد، بر اساس چارچوب‌هاي نقد فمينيستي مي‌پردازيم تا دريابيم كه زنانگي در شعر فقط از طريق كاربرد كلمات مختص زنان، پرداختن به موضوعات زنانه يا تنانه‌نويسي اتّفاق نمي‌افتد.


خانم «الين شوالتر» منتقد ادبي آمريكايي و يكي از بنيانگذاران نقد ادبي فمينيستي، بر اين باور است كه به دليل تجربه‌هاي زيستي و اجتماعي متفاوت زنان، نوشتار زنانه ويژگي‌هاي خاص خود را دارد و دربرگيرندۀ مضامين، عواطف و دغدغه‌هاي ذهني متفاوتي است. او نظريه‌اي با عنوان «نقد زنانه» دارد كه در آن با ارئۀ چهار الگوي: زبان‌شناسانه، جامعه‌شناسانه، زيست‌شناسانه و روان‌كاوانه به بررسي آثار هنري زنان مي‌پردازد. شاخه‌هاي چهارگانۀ اين رويكرد را مي‌توان اين‌گونه تبيين كرد:


1ـ الگوي زبان‌شناسانه: مي‌دانيم كه عناصر اوليه زبان واژه‌ها هستند. واژه‌ها با ما زندگي مي‌كنند و شخصيت ما از دريچۀ كلمات آشكار مي‌شود، پس عجيب نيست اگر بگوييم، دايرۀ لغات زنان و مردان در بسياري از موارد متفاوت است. از اين رهگذر علاوه بر واژگاني كه زنان با آنها سر و كار دارند، مي‌توان به صفاتي اشاره كرد كه عواطف زنانه را نمايان مي‌كنند؛ در نتيجه متغیر جنسیت در انتخاب واژگان و معنای شعر بسيار تأثيرگذار است. شاعراني كه قابليت زبان را درك كنند، به تظاهراتي ناخودآگاه در شعر خواهند رسيد، از اين منظر است كه شوالتر نوعي گفتمان زنانه را به رسميّت مي‌شناسد.


2ـ الگوي جامعه‌شناسانه: نقش اجتماع در شكل دادن به شخصيت زنان بسيار مؤثر است، چرا كه واقعيت‌هاي جسماني زنان و سنت‌هاي دست‌و‌پاگير در برخي از فرهنگ‌ها، زنان را از بسياري از فعاليت‌هاي اجتماعي محروم كرده‌است و بسياري از حرف‌ها و دردهاي زنان در رابطه با اجتماع و رويكردهاي مردسالارانۀ آن تعريف مي‌شود.

3ـ الگوي زيست‌شناسانه: به نظر مي‌رسد علاوه بر مواردي چون بارداري، زايمان، حس مادر بودن و… كه تجربه‌هاي منحصر به جنس زن‌اند، روايت زن شاعر از برخي مسائل بسيار جزئي‌تر و دقيق‌تر از مردان است؛ در كنار اين‌ها محسوسات زنانه‌اي چون اشياء خانه، اسباب زينت و آرايش و… كه در زيست زنان جايگاه ويژه‌اي دارد، تجلّي‌گر زنانگي در شعر خواهد بود.

4ـ الگوي روان‌شناسانه: زن شاعر اگر مقلّد مردان نباشد، به طور ناخودآگاه مؤلفه‌هاي رواني‌اش در شعر منعكس مي‌شود؛ چيزهايي مثل: لجاجت، حسادت، حساسيت‌هاي زنانه، انزواطلبي، بي‌حوصلگي و… از ميان تمام رويكردهاي نقد فمينيستي، نقد روان‌شناختي از پيچيدگي بيشتري برخوردار است. نقد روان‌شناسانه به بررسي ذهن و رفتار انسان و نشانه‌هاي رواني و عاطفي موجود در اثر ادبي مانند احساسات مادري، هم‌دردي زنان با يكديگر، تنهايي، ترس از طرد شدن، زودباوري، مأمن و پناهگاه بودن و… مي‌پردازد.
فروغ با انتشار تولدي ديگر از رمانتي‌سيسم سطحي سه اثر اولش عبور مي‌كند و انديشه را به احساس گره مي‌زند و اين توانايي را مي‌يابد كه با نگاهي انساني به هستي بنگرد و به قدرت هم‌بسته‌ديدن جهان و انسان دست يابد.

1ـ اگر از ميان چارچوب‌هاي نقد زنانۀ «الين شوالتر»، با رويكرد زبان‌شناسانه به شعرهاي فروغ بنگريم، به كلمات جنسيّت‌گرايانه‌ و كلمات زنانه برمي‌خوريم؛ از كلمات نوع اول، مواردي چون: هم‌آغوشي، بوسه، بكارت، زهدان، بستر، شهوت، آغوش و … قابل ذكر است كه پيش از فروغ با اين بار معنايي وارد حوزۀ شعر فارسي نشده‌بودند و كاربرد آن‌ها مخصوصا در آثار اوليۀ فروغ از ستيز شاعر با سنت‌ها و محدويت‌ها و تابوشكني او حكايت مي‌كند.


كلمات زنانه به كلماتی گفته می‌شود كه زنان بيشتر با آن سروكار دارند و در قراردادهاي فرهنگي هم آن را ويژۀ زنان مي‌دانند؛ چيزهايي مثل: سوزن، نخ، مطبخ، ديگ، تاوه، سير، پياز، سفره، جارو و… كه يكي از عوامل مهم تشخّص در شعر پروين به حساب مي‌آيند. در شعر فروغ هم با بسياري از اين كلمات مواجهيم، چيزهايي مثل: گوشواره، تور، پولك، جارو، سفره، آيينه، زاييدن و… در نتيجه مي‌توان از فروغ به عنوان اولين زني ياد كرد كه چارچوب‌هاي واژگاني زبان مردسالار را درهم مي‌شكند و مي‌تواند با انديشه و عاطفه‌اي زنانه حتي به ساير كلمات هم، تشخّص ‌ببخشد. زنان شاعر زماني مي‌توانند به فاعليّت در زبان برسند كه جايگاه انساني خويش را در هستي درك كرده‌باشند. كتمان نكردن مؤلفه‌هاي بيولوژيكي و غريزي در شعر به ايجاد گفتمان زنانه ختم مي‌شود.

2ـ اگر با رويكرد جامعه‌شناسانه شعرهاي فروغ را رصد كنيم، به مواردي برمي‌خوريم كه شاعر مي‌خواهد بگويد واقعيت جسماني زنان و سنت‌هاي رايج جامعه، آنان را از بسياري از فعاليت‌ها و موهبت‌هايي كه حق مسلم‌شان بوده، محروم كرده‌است و تسليم محض بودن را جزء وظايف آن‌ها تعريف كرده‌است، مثل كاركرد «آب‌هاي راكد» و «حفره‌هاي خالي» در اين سطرها:
«بر او ببخشاييد/ بر او كه گاه‌گاه/ پيوند دردناك وجودش را/ با آب هاي راكد و حفره‌هاي خالي از ياد مي‌برد/ و ابلهانه مي پندارد كه حق زيستن دارد.»
يا فرياد اعتراض از عروس‌بودگي زنان در اين سطرها:
«مي‌توان همچون عروسك‌هاي كوكي بود/ با دو چشم شيشه‌اي دنياي خود را ديد/ با تني انباشته از كاه/ سال‌ها در تور و پولك خفت/ مي‌توان با فشار هرزۀ دستي/ بي‌سبب فرياد كرد و گفت/ آه من بسيار خوشبختم»
اما فروغ در اغلب شعرهاي دورۀ دوم شاعري‌اش، حصار منيّت و فرديّت را مي‌شكند و از زبان شاعري كه رسالتي انساني به دوش دارد، سخن مي‌گويد، از اين منظر نه تنها در پي رهايي خود از محدوديت‌هاست كه مي‌خواهد به رهايي انسان و جهان از زوال و انهدام دست يابد؛ مانند آنچه در سطرهاي سمبوليك زير مي‌بينيم:
«كسي به فكر گل‌ها نيست/ كسي به فكر ماهي‌ها نيست/ كسي نمي‌خواهد باور كند كه باغچه دارد مي‌ميرد/ كه قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده‌ست/ كه ذهن باغچه دارد آرام‌آرام/ از خاطرات سبز تهي مي‌شود/ و حسّ باغچه انگار چيزي مجرد است/ كه در انزواي باغچه پوسيده‌است»
يا در اين سطرها:
«و مردم محلۀ كشتارگاه/ كه خاك باغچه‌هاشان هم خونيست/ و تخت كفش‌هاشان هم خوني‌ست/ چرا كاري نمي كنند»
و:
«و مغز من هنوز/ لبريز از صداي وحشت پروانه‌ايست كه او را/ در دفتري به سنجاقي/ مصلوب كرده بودند»

3ـ اگر با رويكرد زيست‌شناسانه به شعر فروغ بنگريم به تصاويري برمي‌خوريم كه از تجربه‌هاي جسمي و جنسي نشأت مي گيرند، مثل درك لذت حركت جنين در بطن مادر:
«مرا پناه دهيد اي زنان سادۀ كامل/ كه از وراي پوست/ سرانگشت‌هاي نازكتان/ مسير جنبش كيف‌آور جنيني را دنبال مي‌كند»
يا درك حالات باردار بودن:
«بگذار پر شوم/ از قطره‌هاي كوچك باران/ از قلب‌هاي رشد نكرده/ از حجم كودكان به دنيا نيامده/ بگذار پر شوم/ شايد كه عشق من/ گهوارۀ تولّد عيساي ديگري باشد»
يكي ديگر از ويژگي‌هاي زيستي زنان، جزئي‌نگري مفرط است، به عبارت ديگر، زنان به چيزهايي توجه مي‌كنند كه ممكن است اصلا قابل توجه و اهميت نباشد، مثل چگونگي تاب خوردن لباس‌ها روي بند رخت:
«مرا پناه دهيد اي چراغ‌هاي مشوش/ اي خانه‌هاي روشن شكاك/ كه جامه‌هاي شسته در آغوش دودهاي معطر/ بر بام‌هاي آفتابي‌تان تاب مي‌خورد»
مثل به خاطر سپردن موهاي درهم و گردن‌هاي باريك پسران:
«گوشواري به دو گوشم مي‌آويزم/ از دو گيلاس سرخ همزاد/ و به ناخن‌هايم برگ گل كوكب مي چسبانم/ كوچه‌اي هست كه در آنجا/ پسراني كه به من عاشق بودند هنوز/ با همان موهاي درهم و گردن‌هاي باريك و پاهاي لاغر/ به تبسم‌هاي معصوم دختركي مي‌انديشند/ كه يك شب او را باد با خود برد»
مثل شنيدن صداي سرفۀ ماهي‌ها:
«از ميان پنجرۀ پريده‌رنگ خانۀ ماهي‌ها/ شب‌ها صداي سرفه مي‌آيد»
مثل توجه به ساقه‌هاي لاغر و كم‌خون غنچه‌ها:
«و من به جفت‌گيري گل‌ها مي‌انديشم/ به غنچه‌هايي با ساقه‌هاي لاغر كم‌خون»

4ـ اگر با رويكرد روان‌شناسانه به بررسي نشانه‌هاي رواني و عاطفي موجود در شعر بپردازيم، به جمله‌ها و سطرهاي متعددي برمي‌خوريم كه از عاطفه‌اي غليظ و زنانه نشأت گرفته‌اند؛
مثل انزوا و ترس از تنهايي:
«تمام روز در آيينه گريه مي‌كردم/ بهار پنجره‌ام را به وهم سبز درختان سپرده بود/ تنم به پيلۀ تنهايي‌ام نمي گنجيد/ و بوي تاج كاغذي‌ام/ فضاي آن قلمرو بي‌آفتاب را/ آلوده كرده‌بود»
مثل حسادت‌ها و لجاجت‌هاي دخترانه:
«و من چقدر دلم مي‌خواهد كه گيس دختر سيدجواد را بكشم»
مثل درك لذت عشق وقتي كه متفاوت از تمام عاشقانه‌ها‌ي سروده شده توسط مردان جلوه مي‌كند:
«سخن از گيسوي خوشبخت من است/ با شقايق‌هاي سوختۀ بوسۀ تو/ و صميميت‌ تن‌هامان در طرّاري/ و درخشيدن عريانيمان/ مثل فلس ماهي‌ها در آب»
چرا زنان شاعر فكر مي‌كنند كه بايد مانند مردان، عاشق خط و خال و زيبايي چهرۀ معشوق شد و بايد از همان‌ لذت‌هايي كه مردان در عشق درك كرده و به زبان آورده‌اند، دم زد؟ چرا فكر نمي‌كنيم كه ويژگي‌هاي خاص رواني زنان ايجاب مي‌كند كه دلپسندي‌هاي متفاوتي داشته‌باشند و لذت را در چيزهاي متفاوتي درك كنند؟

با توجه به سطرهاي زير درمي‌يابيم كه روزمرگي يك زن و زندگي پوچِ دلخوش به ظواهرش، به تصوير درآمده‌است:

«و خواهرم كه دوست گل‌ها بود/ و گاه گاه خانوادۀ ماهي‌ها را به آفتاب و شيريني مهمان مي‌كرد/ او در ميان خانۀ مصنوعي‌اش/ با ماهيان قرمز مصنوعي‌اش/ و زير شاخه‌هاي درختان سيب مصنوعي/ آوازهاي مصنوعي مي‌خواند و بچه‌هاي طبيعي مي‌زايد/ او هر وقت به ديدن ما مي‌آيد/ و گوشه هاي دامنش از فقر باغچه آلوده مي شود/ حمام ادكلن مي‌گيرد»
به راستي تا زن نباشي چگونه مي‌تواني چنين دريافتي از تصنّعي بودن زندگي يك زن ديگر داشته‌باشي و درك كني كه حمام ادكلن گرفتن و زاييدن تنها دلخوشي‌هاي اويند؟!
زن شاعر اگر خودش باشد و اداي كسي را درنياورد، تمام مؤلفه‌هاي خاص رواني‌اش در شعر منعكس خواهد شد، من اين انعكاس را «زنانگي ناخودآگاه» يا «زنانگي سيال» در شعر مي‌نامم. در اين صورت ديگر نياز نيست زنان شاعر بكوشند تا فقط حول موضوعات مختص زنان شعر بگويند، يا تنانه بنويسند يا فقط كلمات زنانه را به كار ببرند، بلكه اگر آزاد و رها باشند، زنانگي در جوهرۀ شعر و در تمام ساحات آن اعم از: زباني، زيستي، رواني و اجتماعي اتّفاق مي‌افتد.

حسنا محمدزاده/ بهمن 1402

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه های ترنم شعر

پست های مرتبط

0:00
0:00
آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
زمان بازگشایی قفل : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟