رحمت‌اله رسولی‌مقدم در یادداشت هفته؛

افسانه‌ی نیما؛ مانیفست شعر نو

کد خبر :‌ 868
کد خبر :‌ 868

اختصاصی ترنم شعر/  رحمت اله رسولی مقدم شاعر و کلاسیک سرای آشنای روزگارمان در یادداشتی که در اختیار ترنم شعر قرار داده، به بررسی مانیفست شعر نو پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:

آغاز قرن ۱۴ هجری شمسی، آغاز دوران جدید شعر فارسی بود. این تصادف لفظی، یک وقوع ناگهانی و صاعقه‌وار نبود، آن‌چنان‌که تغییر، یک فرایند آنی و یک‌باره نیست. تغییرات بعد از احساس نیاز به تغییر و طی یک روند فرسایشی و بازسازشی به‌وقوع می‌پیوندند. اگر تغییرات مقارن با دوره‌ی کوچ از دیروز به امروز شعر و ادبیات را در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی و ملی و اقتصادی و… در نظر بگیریم، متوجه خواهیم شد که این نیاز به تحول، یک نیاز فراگیر توامان بوده است که در همه‌ی زمینه‌های اجتماعی جامعه‌ی ما حس شده است.

اگر افسانه‌ی نیمایوشیج را یک مانیفست جمعی از یک ارائه‌ و اراده‌ی فردی می‌دانم، به‌خاطر این است که مهم‌ترین و چشم‌گیرترین تغییرات، خاستگاه اجتماعی دارند. اگر همین تقارن تحولات حوزه‌های مختلف جامعه را در نظر بگیریم، و در کنار آن به زمینه‌های شکل‌گیری جریان شعر نو دقت کنیم، متوجه این مهم خواهیم شد.

قصه این است که شعر نیمایی، یک‌شبه به‌وجود نیامد. علی اسفندیاری حدود ۳۸ سال کوشید تا در یک سکوت و آرامش آگاهانه، کهن‌الگوهای قالبی را به‌هم بریزد و دریچه‌ی نوینی را به روی شعر فارسی وا کند. این خود نشان‌دهنده‌ی یک روند تدریجی و تکاملی از رشد و نمو جنین مورد نظر است.

پیش از نیما هم کسانی چون ابوالقاسم لاهوتی، تقی رفعت و صدرالدین عینی، قدم‌هایی برای این باروری برداشته بودند.

این دو مطلب، توامان دو تذکر به ما می‌دهند: یکی جمعی بودن تغییرات و دیگری تدریجی بودن آن.

از پس این تدریج و این پاورچیدن، سوالی که مطرح می‌شود، این است که اگر بازه‌ی زمانی گذر از قفل و زنجیرهای ذهنی و ساختاری شعر فارسی را چونان یک راه با مبدا و مقصد قابل اندازه‌گیری در نظر بگیریم، افسانه‌ی نیما، کجای این فاصله‌ی طولانی قرار دارد؟

پاسخ همان چیزی‌ست که اکنون همه می‌دانیم و آن زمان هیچ‌کس نمی‌دانست و حتی نیما هم نمی‌توانست از آینده‌‌اش در آن کشتگاه مطمئن باشد؛ پاسخ، نقطه‌ی عطف است. در ریاضی، نقطه‌ی عطف جایی‌ست که جهت تقعر عوض می‌شود. در شعر، این نقطه جایی‌ست که شعر فارسی از معاصرت و نامعاصرتی وقتش، به معاصرت امروز شیفت می‌کند. بدیهی‌ست که می‌خواهم بگویم افسانه‌ی نیما تا رسیدن به قالب اصلی شعر نیمایی باید مسافت عریض و طویلی را بپیماید، ولی همین افسانه، به دلیل نگاه و زاویه‌ی دید تازه‌اش مخصوصا در بُعد محتوایی، به عنوان اولین شعر نو فارسی تلقی می‌شود.
راستش من می‌خواهم در آن نقطه قرار بگیرم و ببینم چه اتفاقی در آن لحظات در حال رخ دادن است؟ صاحب افسانه، در حال بالا کشیدن خود از یک صخره‌ی مرتفع است. صخره‌ای که ما الان می‌دانیم که انتهایش قُلِگی است، ولی آن‌زمان، کسی در جامعه‌ای که خود را معطوف به زیستن در ژرف دره‌ها کرده بودند،
چنین آتیه‌ای برایش متصور نبود. بدیهی‌ست که در آن سیر و صعود، هر سقوطی، مهلک و کشنده بود و به راستی چه‌چیزی می‌توانست به صاحب افسانه از نلغزیدن اطمینان دهد؟ از طرفی کسی که از قله سر برمی‌آورد، اولین نفر است که با یک جهان ناشناخته مواجه می‌شود. نامتعارف بودن و ناشناختگی، خود خوف صدچندانی دارد برای کسی که وارد آن جهان ناشناخته می‌شود. طی این طریق، شجاعت بسیاری می‌خواهد. پشت سر، کسانی هستند که وقتی سخن تازه‌ی تو را می‌شنوند، خم می‌شوند می‌روند زیر میزهایشان و به تو می‌خندند؛ پیش رو هم نابلد‌ی و ناشناختگی و نامطمئنی‌ست. پس در آن لحظات باید خیلی به کاری که می‌خواهیم انجام دهیم، آگاه و مومن باشیم تا با اطمینان، قدم‌هایمان را به سمت و سویی مشخص برداریم. سمت و سویی که مجهز به آگاهی و ایمنی و گستردگی‌ است؛ می‌تواند به فرازهای تازه‌ای برسد و بگوید: هان اینک تو!

نکته‌ی حائز اهمیت در برابر افسانه‌ای که نیما سرود و ما اینک مرور کردیم، باز یکی از نکات علوم اجتماعی است: آمادگی جامعه برای پذیرش تغییر! اگر این تغییر، کاری‌ست که مانیفستی به نام افسانه می‌خواهد آن را انجام دهد، قطعا ضرورتی اجتماعی دارد. اما دیگر بخش‌های جامعه و به‌خصوص جامعه‌ی ادبی، چقدر نیاز به این تغییر را درک کرده‌اند و چقدر ظرفیت تن دادن به تغییر را دارند؟ بی‌شک این انعطاف در برابر تغییر است که برخورد ما را با آن تعیین می‌کند. پیشرو کسی‌ست که زودتر از همه به ضرورت این تغییر پی می‌برد و به آن اقدام می‌کند. حالا ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، تخاطب بخش جدانشدنی شعر و ادبیات است. اگر علاوه بر مخاطب عام، مخاطب خاص هم ضرورت این تغییر را درک نکند و به آن تن ندهد، آیا تکلیف ما چه خواهد بود؟

همین منعطف نبودن ادیبان و خاصان هم‌روزگار نیما، ما را قانع می‌کند که افسانه را به‌عنوان نقطه‌ی عطف شعر فارسی در گذر از هیئت سنتی به هیئت شعر نو قلمداد کنیم. با این تفاصیل، به اهمیت افسانه‌ی نیما به عنوان مانیفست شعر نو و یک رویداد بسیار بسیار مهم در آغاز قرن ۱۴ شمسی پی می‌‌بریم.

رحمت اله رسولی مقدم/ زمستان 1400

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه های ترنم شعر

پست های مرتبط

0:00
0:00
آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
زمان بازگشایی قفل : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟