آی‌مان قلی‌زاده در یادداشتی بررسی کرد؛

مقدمه‌ ای بر ابزارآگاهی و ابزارِ آگاهی‌ در ادبیات

کد خبر :‌ 680
کد خبر :‌ 680

اختصاصی ترنم شعر/ آی‌مان قلی زاده در یادداشتی که در اختیار ترنم شعر قرار داده به بررسی چیستی ادبیات و ابزار آگاهی شعر پرداخته است که در ذیل می خوانید؛
 
«اصولاً ادبیات چیست؟ زبان چیست؟ شعر چیست؟»
 
آیا این تعاریف ادبا و روشنفکران امروز است که ادبیات، زبان و شعر را ساخته است یا زبان، ادبیات‌ و شعرهاست که تعاریف را ساخته‌اند؟ این سوال مثل جریان مرغ و تخم‌مرغ نیست. واضح و مبرهن است که هر تعریف از ماهیت و ساخت زبان، ادبیات و شعر از روی ادات موجود در آن زبان ساخته شده است. در خوشبینانه‌ترین حالت، در شعر، تنها سبک‌ها و روش‌ها بودند که دستخوش تغییر عامدانه می‌شدند که البته اگر نیک بنگریم باز با نگاه به گذشته و سابقهٔ ادبیات و دانسته‌ها و در سایهٔ دانش و توانایی شاعران تغییرات رخ می‌دادند.
 
مقصود ما از زبان، زبان زندهٔ مردم است وگرنه می‌شود همین امروز زبانی را تعریف کنیم و بسازیم و قرار داد کنیم، مثل زبان اسمبلی و… لیکن این دیگر از زبان عامهٔ مردم‌ جدا خواهد بود و کاربرد خاص خودش را خواهد داشت.
این‌ سوال مقدمه‌ای است برای پرداختن به چند عامل از عوامل گرفتاری و افول ادبیات معاصر.
 
عوامل بلبشوی ادبیات معاصر و خصوصاً شعر که منظور ماست، بی‌شمار است که در این مطلب به چند مورد آن می‌توان اشاره کرد و در یادداشت‌هایی دیگر به بررسی عمیق‌ترشان پرداخت.
 
اول، نبود مطالعه و ناآشنایی شاعران با توانایی‌های زبان، دستور زبان و هر چیز وابسته به زبان و سهل‌انگاری‌های زیاد در استفاده از کلمات و نداشتن توجه کافی به معانی. گاهی با متونی روبه‌رو می‌شویم‌ که نویسنده‌اش گویا حتی با تعاریف اولیه از ساختار زبان و دستور زبان هم آشنا نبوده است که این جای بحث ندارد، اما گاه هستند افرادی که با بی‌دقتی و سهل‌انگاری در استفاده از نحو و دستور زبان دچار خطاهایی می‌شوند که به ظاهر‌ درست می‌نماید، اما ایراد علمی محسوب می‌شود. باید توجه داشته باشیم که وقتی یک جمله مفهوم‌ را می‌رساند، کافی نیست و جمله باید صحیح‌ نیز باشد. صحیح؛ از لحاظ دستوری، از لحاظ بیانی و معانی و هم از لحاظ بلاغی.
 
قابل ذکر است دیگر گونه بیان‌کردن یا ساختارشکنی با غلط‌نویسی فرق‌ دارد و هر رفتار غلطی با مفاهیم ، ساختارشکنی نیست.
 
یکی از کارهای غلط می‌تواند در تشبیهات یا استعارات شاعرانه رخ دهد. تشبیه بدون وجه شبه یا وجه شبه نامعلوم، که‌ این وجه شبه نامعلوم فقط و فقط در ذهن نویسنده حضور‌دارد، یک ایراد ادبی محسوب می‌شود و کار هنری‌ای نیست یا به قول دکتر کدکنی در مورد شعر جدولی، گاه به‌هم‌ریختن خانوادهٔ کلمات و عدول و خروج از قاموس زبان، باعث ایجاد مجاز و استعاره و غیره می‌شود اما لزوماً همگی این‌ها درست از آب در نمی‌آیند و صرف ایجاد شگفتی لحظه‌ای و حیرت‌آوری جزئی، دلیل بر صحت همهٔ ترکیبات از این دست نخواهد بود.
یا توجه‌نداشتن به معانی کامل واژه‌ها و گزینش واژگانی نامناسب برای بیان یک منظور و قس علی هذا.
دوم، کمبود منتقدان ادبی که به صورت حرفه‌‌ای به این امر بپردازند. البته بهتر است به جای منتقد ادبی بگویم خوانش‌گر ادبی.
معمولاً باب است که در محافل مختلف، شاعر اثر خود را ارائه می‌کند و عده‌ای به شرح و تحلیل و ایرادگیری و… می‌پردازند‌ که به اصطلاح‌ این افراد را منتقد می‌دانیم.
ترجیح می‌دهم بنابر دلایلی نگوییم‌ نقد و بگوییم خوانش!
برخی از این‌ عزیزان به صرف اینکه هر کسی می‌تواند نظری داشته باشد، شروع به تحلیل می‌کنند. بله هر کسی می‌تواند نظری داشته باشد اما آیا تحلیل حرفه‌ای و راهنمایی هر‌ شاعری با نظر شخصی، کار درستی است؟
اگر نظرات شخصی صحیح و ثاقب باشند، اولین‌ نظر شخصی، نظر خود شاعر‌ است و صحیح‌تر‌ می نماید، فلذا نظرات تا زمانی که جنبهٔ علمی و صحیح و اصولی نداشته باشند فاقد ارزشند.
 
از طرفی هم تحلیل و خوانش باید بر اساس خود متن اتفاق بیفتد‌ نه بر اساس تفکر و تعالیم ذهنی ما. دقیق‌تر بگویم، یک شعر را باید با خود شعر سنجید و با کلمه‌ها، جمله‌ها و حس‌وحال درونی خود شعر بررسی کرد، نه با آنچه ما دوست‌ داریم اتفاق بیفتد و نیفتاده است.
به عبارتی باید بررسی کنیم ببینیم متن در راستای چیزی که می‌خواسته منتقل کند، آیا موفق و صحیح و شاعرانه عمل کرده است یا خیر؟ نه اینکه شعر شاعر حاضر مورد بحث را رها کنیم و در فلان جا، در فلان مکان و زمان و زبان، چگونگی بیان مطالب را مورد بررسی قرار بدهیم و بعد به زور الفاظ فلسفی این دو مقوله را به هم‌بچسبانیم.
 
موارد بسیار  دیگری نیز هست که در این مقال نمی‌گنجد.
 
   سوم، جبهه‌گیری و مقاومت هر‌ دو طیف در مقابل یادگیری و البته در مقابل هم. این دیگر رسم‌ شکل نمی‌خواهد و کاملاً مشخص است چه می‌گویم. اکثر ما و اگر اغراق نباشد همگی، در این دسته جا می‌گیریم و باید فکری به حال خودمان بکنیم.
   چهارم، نداشتن دانش و تعاریف همسان از مقوله‌های ماهوی در هر‌ دو طیف و ادغام‌ سلایق با مسائل و تعاریف علمی است. البته به ظاهر تأثیر سلیقه بر بینش و نظر بیراه نیست. طبعاً هر شخصی با سلایق شخصی به مسیری روی می آورد و ممکن‌ است در آن مسیر چیزی را قبول یا رد کند، اما آیا لزوماً سلایق ما بیانگر صحت و سقم چیزی خواهد بود؟
برای مثال عرض کنم: آیا این صحیح‌ است که بگوییم اگر شاعر از اجتماع یا سیاست یا فلان مقولهٔ خاص، چیزی ننویسد شاعر‌ نیست؟
آیا قائل‌شدن رسالت خاصی برای یک نوشته اصولاً کار صحیحی است؟
 
یکی از این مقوله‌های ناشناخته و مختلف و کثیرالمنظر، مبحث هرمنوتیک است که بدل به یکی از جنجالی‌ترین مباحث معاصر گشته و دستاویز هر دو طرف شده است. هر جا گیر ادبی یا تحلیلی پیدا کردیم نظرات بی‌در و پیکر هرمنوتیکی می‌سازیم و ارائه می‌دهیم و روایت‌های دور و دراز سبب می‌شود که از موضوع و مبحث اصلی متن خارج شویم.
 
یک مورد دیگر دیدگاه زیبایی‌شناسانه است. با تکیه بر زیبایی‌شناسی شخصی‌، هر چیزی را پردازش می‌کنیم. مورد دیگر بحث نسبی‌گرایی‌های ادبی و هنری است. معمولاً وقتی دانش و پذیرش مطلبی علمی را نداشته باشیم از این عنوان هم زیاد استفاده می‌کنیم و جالب است که تعاریف همسانی هم وجود ندارد و خیل عظیم و کثیری از این مباحث که جای پردازش و تفکر دارند.
 
در کل باید چه شاعران و چه شارحان یا منتقدان و خوانشگران، علاوه بر زیبایی‌شناسی شخصی و نسبی‌شان حداقل سررشته‌ای نیز از علم ادبیات داشته باشند.
امیدوارم بتوانیم با دانش و تعامل و تداوی، ادبیات را سالم و سرپا نگه‌داریم.

 «پایان بخش اول»

آی مان قلی زاده / شهریور 99
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه های ترنم شعر

پست های مرتبط

0:00
0:00
آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
زمان بازگشایی قفل : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟