محسن انشایی

مو به مو

متن دکلمه
.
.
.

من یه عمره که بعد هر لبخند
تو سکوتم به گریه افتادم
حافظه م خوب مونده تو پیری
خوب یا بد نمیره از یادم

دین و ایمونمو رها کردم
چشمهای تو اعتقاد منه
حافظه م اونقدر قوی شده که
بغض تاریخ تو مداد منه

هنوزم خواب سیل و طوفانو
پشت پلکای نوح می بینم
جلوی آینه ها که وا میستم
خودمو نه… یه روح می بینم

هنوزم انتظار یوسف رو
ته چاهی بلند می فهمم
هنوزم حس و حال مجنونو
به شعورم نخند… می فهمم

نمی دونم که بغض تاریخو
دست من کی سپرده و رفته
دست من نیست که فراموشی
منو از یاد برده و رفته

مثل هر کی که با قلم خوبه
منم از خاطرات لبریزم
جای رو شونه ی جهان بودن
خودمو توی شعر می ریزم

هر چی از من سکوت کم کرده
شعر شاید به من اضافه کنه
اون قدر می نویسم از چشمات
قلمم کاغذو کلافه کنه

روی هر چی که سایه افتاده
دست من نیست، نور می گیرم
سالها میشه بر خلاف همه
جای پروانه تور می گیرم

سالها میشه بر خلاف همه
سر به راهی که نیست میذارم
قد پروانه های کل جهان
تور جا میشه توی انبارم

تور می گیرم و نمی فهمن
که منم تشنه ی خط و خالم
که منم از نداشتن سیرم
که منم عاشق دو تا بالم

تور می گیرم و نمی فهمن
فکر پروانه های مجروحم
نسل من رو به انقراضه و من
هنوزم فکر کشتی نوحم

مثل هر کی که با قلم خوبه
رنج بردم، به جای کل جهان
زندگی جای دیگران یعنی
بغض پاییز، گریه ی اخوان

زندگی جای دیگران یعنی
دیدن عشق تو چش قصاب
دل سپردن به وقت سلاخی
به قناری آهنی خراب

زندگی جای دیگران یعنی
درک حسرت تو چرخ یک گاری
با لالایی برای گاری چی
غمو از دوش اسب برداری

هر کی هر چی که گفت حق داره
من خودم خواستم شکستن رو 
توی چشمام بغض دنیا رو
روی دستام پینه بستن رو

توی دنیای آدمای ضعیف
من خودم خواستم قوی باشم
تو سپیدام شاملو اما
تو غزلهام منزوی باشم

من خودم خواستم به جای همه
بشکنم، خسته شم، غروب کنم
شده حتی به قیمت رفتن
حال دنیارو باز خوب کنم

تو که فهمیدنو بلد بودی
تو که از شعر سر در آوردی
تو که از پیله رد شدی ساده
مثل پروانه پر درآوردی

تو که از سایه ها نترسیدی
زحمت هر چی نورو کم کردی
تو که اشکامو رو به روم دیدی
تو که از من غرورو کم کردی

تو که چشمامو خط به خط حفظی
تو که شعرامو مو به مو گفتی
یادمه زیر گوش من آروم
یه شب از راز شاملو گفتی:

«نسل آدم اگر که پا برجاست
یه کسی مثل نوح پشتش بود
شاملو بیخودی قوی نشده
آیدا مثل کوه پشتش بود»


قسمتم بوده هر جا تو تاریخ
صحبت از درد هست من باشم
حقمه توی قلب تو هر جا
ردی از مرد هست من باشم

حقمه لحظه های تنهاییم
شونه ی من، پناه من باشی
راه افتادم از خودم… تا تو
آخرین ایستگاه من باشی

تور دستم که نیست پروانه!
صبر کن، راز گل درشتم باش
فسخ کن رفتنم رو با خنده ت
آیدا! مثل کوه پشتم باش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه های ترنم شعر

پست های مرتبط

0:00
0:00
آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
زمان بازگشایی قفل : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟