پویا جمشیدی

هنوز

جز غرور و قامت و پیمانه‌ام
با شکستن بغض من هم‌دست بود
از نبودن تا نبودن زندگی
یک خیابان دو سر بن‌بست بود

دل به دریا می‌زدم شاید شبی
با غرورم موج همراهی کند
می‌گذشتم از خودم آن‌قدر که
هر کسی حق داشت خودخواهی کند

هر کسی حق داشت اما تو چرا؟
با تو می‌شد درد را تقسیم کرد
با تو می‌شد روی ساحل راه رفت
پشت پلک‌ت ماه را ترسیم کرد

دیگر از من انتظاری نیست، نه!
هرچه باشم مرد فال‌ت نیستم
من رسول بغض‌های خفته‌ام
آن‌قدَرها بی‌رسالت نیستم

من رسول بغض‌های خفته‌ام
صبر کن! با من حساب‌ت پاک نیست
تشنگی را زندگی کن بعد من
سر به هر خم می‌کنی، جز خاک نیست

محسن انشایی
***

در عبور از روزهای بی‌دلیل
مرگ من، پایان افسوس من است
مرگ رویای مرا سر می‌کشد
زندگی بعد از تو کابوس من است

زنده‌ام با خاطرات لعنتی
زندگی چیزی به جز اندوه نیست
زنده‌ام با هر نفس جان می‌کنم
در میان تار و پودم روح نیست

توی دنیایی که یادت رفته است
بوسه‌هایت مرهم من می‌شدند
وقت گریه تکیه بر من می‌زدی
اشک‌هایت هم‌دم من می‌شدند

توی دنیایی که یادت رفته است
گونه‌ام از بوسه‌ات لبریز بود
آسمان از عطر ما جان می‌گرفت
بهترین فصل زمین پاییز بود

در مسیر روزهای پیش‌رو
عمر رویاهای من کوتاه بود
زل زدم در قاب چشم رنگی‌ات
اتفاقات بدی در راه بود

ناگهان بین من و تو سرنوشت
ایستاد و نغمه‌ی رفتن سرود
خط کشیدم روی تقدیرم ولی
این شروع قصه‌ای پر درد بود

از درون فاصله با قلب‌مان
سوی یکدیگر قدم برداشتیم
دور از هم زندگی کردیم با
آرزوهایی که در سر داشتیم

هی فرو رفتم درون سرنوشت
پیله‌ای گرد جهانم دوختم
خم به ابرویم نیاوردم ولی
مثل آه از انتظارت سوختم

گریه کردم روزهای مانده را
پشت پایت شیشه‌ی عمرم شکست
وقتی از جغرافیایت کم شدم
گرد پیری روی تاریخم نشست

گریه بودم پا به پای رفتنت
روزگارم را به تلخی باختم
ایستادم روبه‌روی آینه
صورتم را ذره‌ای نشناختم

لحظه لحظه آرزوهای مرا
سرنوشتی تلخ با خود برده است
چند سالی می‌شود جان می‌کنم
عشق بعد از تو درونم مرده است

بی تو من در روزهای بی‌کسی
از خودم، از هرچه بودم رد شدم
هیچ‌کس بعد از تو آرامم نکرد
بی‌تو من تنها نشستم با خودم

بی‌تو من در حسرتی بی‌انتها
بی‌تو من در انتظارت زیستم
بی‌تو من در خاطراتم گم شدم
بی‌تو من حتی من خودم هم نیستم

آنقدر گریه فرو خوردم که سخت
مستعد زخم‌های تازه‌ام
در نبودت با گذشت سال‌ها
غرق یک اندوه بی‌اندازه‌ام

در نبودت با گذشت سال‌ها
در نبودت از نفس افتاده‌ام
در نبودت از خودم خالی شدم
من برای مرگ هم آماده‌ام

در نبودت با گذشت سال‌ها
پر شدم از ضجه‌های سینه‌سوز
گرچه ترکم کرده‌ای، با این‌همه
من تو را در خواب می‌بینم هنوز

گرچه ترکم کرده‌ای، با این‌همه
خفته‌ای آهسته در آغوش من
اشک‌هایم را نمی‌فهمد کسی
عطر تو جا مانده در تن‌پوش من

در خیابان‌های شهری لعنتی
پابه‌پای رفتن‌ت بغض‌م شکست
با گذشت سال‌ها دوری بگو
نامی از من توی ذهن‌ت مانده است؟

از الفبای جنون تنها سکوت
بی تو می‌ماند برای حنجره
چشم می‌دوزم به عکس خنده‌ات
اشک می‌ریزم کنار پنجره

آنقدَر دوری که در دنیای من
دیگر از قلب‌م نمی‌آید صدا
رفته‌ای اما به یادم مانده است
آخرین باری که بوسیدی مرا

انتهای خاطرات مشترک 
سرنوشت ما دو تا از هم جداست
بعد ما اما خیابان‌های شهر
جای جایش رد پای ما دو تاست

نیستی من در نبودت غرق در
انتظاری گاه و بی‌گاهم هنوز
نیستی از دور می‌بوسم تو را
بودنت را چشم در راهم هنوز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه های ترنم شعر

پست های مرتبط

0:00
0:00
آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
زمان بازگشایی قفل : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟