احسان افشاری

آی بی کلاه

متن دکلمه


باز در این شب شکنجه پرست
می شود تازیانه دست به دست

شهر انبار خیس باروت است
شانه بر شانه رقص تابوت است

پاسبانان کوچه‌های نمور
دست بر چهره می‌کنند عبور

میراسطبل  امیر شهر شده
روسپی باج‌گیر شهر شده

خب نمردیم ، امیر هم دیدیم
جنده‌ی باج گیر هم دیدیم

خانه در شعله، شعله دامنگیر
کوچه در باد، باد در زنجیر

گوش‌ها مسخ طبل‌های سکوت
دیده تا کار می‌کند برهوت

کوچه بن‌بست رهگذر شده‌است
قفل از در بزرگ تر شده‌است

سایه‌ها، سایه‌های سنگ‌فروش
  نعش آیینه می‌برند به دوش

آفتاب آیه‌ای بدون لب است
ماه کامل‌ترین دهان شب است
 
راهزن دزد جیب خود شده‌است
هر درختی صلیب خود شده‌است

گرگ‌های گرسنه بهر ثواب
بره سر می‌برند در محراب

شحنه شلاق می کند خیرات
یقرا فاتحه مع الصلوات

قد کشیدیم رو به قداره
دست در دست عقده‌های بزرگ
سپر است این نقاب نیست رفیق
چهره‌ام بره است و روحم گرگ

با توام آی بی‌کلاه رفیق
خون حلاج ادامه‌ی تو نبود؟
بر سر مشعل حرامی‌ها
آنچه می‌سوخت جامه‌ی تو نبود؟

تو نبودی یکی نبودی که
مهره‌ی نرد شیخ و شاه شدی؟
خوانده‌ی موش و رانده‌ی گربه
 این وسط آی بی‌کلاه شدی؟

تو نبودی که در عروسی خون 
شرم دامان لکه‌دار شدی؟
 در نقاب هزار فرخنده
بام تا شام سنگسار شدی؟

رفتم و جای خالی‌ات پر بود
پای تندیس‌های مشعل دار
در اذان مناره‌های هرات
در نشابور خالی از عطار

می‌شود جای خالی‌ات را دید
در عفونی‌ترین شب تقویم
از کبودای هرچه خرمشهر
تا نبودای هرچه اورشلیم

نه در افکار انقلابی مارکس
نه در اشعار پوشکین بودی
نه در اوهام حزب راست و چپ
نه در اندیشه‌ی لنین بودی

دیدمت بی‌نقاب بی‌سایه
پشت بیدادگاه  استالین
صورت استخوانی‌ات گم شد
در دهان سگان زاغه نشین
 
آنور پله‌های کاخ سفید
با سیاهان شب نشین بودی
در ویتنام خسته از آوار
گل سرخی کنار مین بودی
 
بلخ تا قونیه تو را دیدم
 باد رهزن به خانه‌ات می‌زد
در غزلهای حافظ شیراز
محتسب تازیانه‌ات می زد

در نفس‌های صوراسرافیل
دیدمت باغ مرده‌ای بودی
پشت دارالخلافه‌ی شاهی
مجلس توپ‌خورده‌ای بودی

خانه‌ات در نبود پنجره‌ها
پشت نیزارهای سوخته بود
خونت از سنباد تا سهراب
مزد دنیای خودفروخته بود

تیغ در مشت و شوکران در دست
این تو و این جهان معرکه‌گیر
اول آخر به مرگ محکومی
خواه سقراط، خواه امیرکبیر

با توام آی بی‌کلاه رفیق
در غیابت سراب‌سیمه شدیم
پای خط‌های آبی دفتر
تا نوشتیم « آ »جریمه شدیم

ای محال همیشه در صحنه
قهرمان همیشه در نوبت
میر هفتاد آستان هستی
مار هفتاد آستین البت

پرم از وحشت بگیر و ببند
پرم از های‌و‌هوی گفت و شنفت
زنده باد عشق زنده باد انسان
زنده باد آنکه مرده باد نگفت

من تو را در بهشت ناممکن
آنور باغ سیب یافته‌ام
من تو را در عبور تیغ از رگ
من تو را بر صلیب یافته‌ام

دیدمت روی تخته‌های سیاه
اولت « آ » و آخرت « یا » بود
آی آزادی اسم کوچک تو
اول و اخر الفبا بود

نام تو بغض دسته‌جمعی ماست
آه ای آرزوی اجدادی
آخرین عکس یادگاری ما
پای میدان توست آزادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه های ترنم شعر

پست های مرتبط

0:00
0:00
آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
زمان بازگشایی قفل : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟