علی صاحبکار

سرطان

متن دکلمه

مانده ام تا بسوزم از عشقت
سوزشی لعنتی و تکراری 

گریه ای با هوای آغوشت
بغض با حسرت و خودانکاری

مانده ام تا دوباره برگردی
 پر شدم از خیال پردازی 

مادرت گفت خوب و سرحالی
شادمان،از نبودنم راضی

مانده ام تا سکوت پیشه کنم
مثل سنگی سیاه و سرسنگین

حالتم بعد تو تماشاییست
 قامتم خسته چهره ام غمگین

من همان یوسفم که از بختم
تا ابد هم به  کنج زندانم

در جوانی ببین که بعد از تو
کور و گریان چو پیر کنعانم

عشق یکباره از دلت پر زد
ساکت و بی صدا و پنهانی

تو مقصر نبوده ای عشقم
چون که از زاده های آبانی

خنده ات چای سبز با لیمو
چشم هایت به گرمی خورشید 

گیسوانت حریر ابریشم
گونه هایت شبیه برف سفید

در نگاهت جهان من پیدا
با نگاه تو آسمان شده ام

قبل تو این جهان هویدا بود
حالی اکنون دگر نهان شده ام

خنده هایت همیشه از من بود
گریه هایت هم از نبودن من

ما که انقدر مال هم بودیم
کاملا مثل روح در دو بدن

پس چرا کامم اینقدر تلخ است
تو که با قلبم آشنا بودی

با توام آی حضرت باران
وقت بدبختی ام کجا بودی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه های ترنم شعر

پست های مرتبط

0:00
0:00
آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
زمان بازگشایی قفل : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟